یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

یاضامن آهو

عکسنوشت

التماس دعای فراوان

دیشب از گوشه ی قلبم گُذرِ آهی بود

دیشب از گوشه ی قلبم گُذرِ آهی بود

عکسی از کودکی آن دفترِ کاهی بود

عکسی به بلندای زمانی در یادها

قصه پرداز شبی شاد زِ غم خالی بود


کودکی تاول دل خلوت غمبار نبود

کودکی لحظه ای پروازِ خیالی کافی بود

کوچه در خاطره ها دور نبوده. امّا

کوچه از کوچِ غریبانه ی ما شاکی بود

کاش در کودکی می ماندم و می دیدم

رنگِ بالِ پرِ پروانه چه رویایی بود

حال و احوال خوشی بود و لطیف

مرزِ گریه با صدای خنده ای شادی بود

رفت و با خود بِبُرد گوهر شاهی در کف

روز از سر نگرفته. شبِ پایانی بود


عباس سهامی بوشهری

من که هم پای شما تا قله ها راه آمدم

من که هم پای شما تا قله ها راه آمدم
کوه را در کوله ام کردید و کوتاه امدم

من به دنبال خودم پس کوچه ها را گشته ام
گم شدم از بس که با این سایه ها راه آمدم


تشنه بودم آمدم یک جرعه آب برکه را ...
یک نفر می گفت بهر دیدن ماه آمدم

از بدیِ حادثه اینجا پناه آورده ام
فکر کردی از برای حشمت و جاه آمدم

نابرادرهای من همواره پشتم بوده اند
همرهی کردند تا من بر لب چاه امدم

از نیستانم جدا افتاده ام این روزها
در فریبستانتان با حسرت و آه آمدم

محمد حسین ناطقی

مادربزرگم ای مهربانوی صفا وصمیمیت

مادربزرگم ای مهربانوی صفا وصمیمیت
ای که خوبی تو شهره ی افاق شد
اکنون که نیستی ومدتهاست سربربالین
خاک نهاده ای
وهم اغوش فرشتگان شدی
ودستان وپاهای خسته ازکارهای دنیایی
ارمیده درخاک
خیالت اسوده
من مدتهاست شبها با لالایی مهتاب بخواب
می روم
اکنون که بهار آمده وشکوفه ها خندان شده اند
وبوی بهار نارنج ها قناریان را عاشق کرده است
ودرخت اقاقیای کوچمان
پروانه هارا مدهوش کرده
ورودها خروشان از کوهها روانه سرمنزلشان هستند
چطور بدون تو دلم همچنان پاییز است بی برگ وخزان
چطور سیلی باد پاییزی خانه ام راویران کرد
بیتو همچنان خزانم
وخزان باقی خواهم ماند
ودوست دارم با سیاه اندیشان روزگار هم اغوش شوم
برگرد
برگردسرنوشتم را باخودت رقم بزن


فاطمه قاسمی

من از تو با تو سخن می گویم

من
از تو با تو
سخن می گویم
که آتشی و آب
که لذتی و هراس
که آینه ای وحسادت واژه کوچکی از نقاب توست
من از تو با تو
ای سنگ و شبنم
که از هرطریق بردلم نشستی
شکستی
سخن می گویم


ابوطالب احمدی

باید از کویت روم شاید به کویی خوبتر

باید از کویت روم شاید به کویی خوبتر
رو ز چشمانت بگردانم به سویی خوبتر

واژه ها را طاقت این گفتگوی تلخ نیست
گر سخن را تلخ میگویی ، نگویی خوبتر

حاصل جان کندنم این شاخ و برگ خسته بود
شاخه هایم را شکستی تا برویی خوبتر


زخم پهلویم دهن وا کرده ، دل دل میزند
ای نمک در دست ، از اینجا نجویی خوبتر

خنده مستانه ام محصول جام و باده نیست
دوستان می میزنند ما از سبویی خوبتر

در پی یک واژه لبریز از ماتم بگرد
تا توانی شرح حالم را بگویی خوبتر

مهدی نداف

هر کس که به زندانی افتاد که مُجرِم نیست

هر کس که به زندانی افتاد که مُجرِم نیست
تا فکر فرار از آن میداشت که نادم نیست
دنیای من از زندان تاریک ترم باشد
دیوار به دیوارش با روح که مُحرِم نیست
یک بارقه از نورش را تاب نمی آریم
پس دیدن کامل هم بر دیده که لازم نیست
یک نور شد از درزی الهام و مُلهَم شد
درهم نتوان گفتن ، هر وسوسه مُلهِم نیست
هر کس که تو را در شک انداخت که اینجاییم
این شک که به دل داری از بخشش مُنعِم نیست
شهرت و گهی شهوت یا ثروت نامحدود
با این همه دیوارا آزادی و عازم نیست
سالک زه ره و منزل تا مقصد نامعلوم
آگاه نباشد از یاران تو مُسلِم نیست
ای کاش حسینی از، قلبم بزند بیرون
این کعبه پر از بت شد، هر لحظه که سالم نیست
من عَفو اگر خوردم، در بند تو ام آقا
یک بارقه ای، آقا .ودود که ظالم نیست


علی برهانی

مرا به یادآور نازنین

مرا به یادآور نازنین
آشنای بامداد رنگین،
برهنگی شیرین دلدادگی
به می گل سرخ دیداری
تپش دلم را با خون هدیه دادم
سادگی بی خار پالیزم
فردای جوانی پاییزم
آن داستان نخستین،
آفرینش از نگاه زرین
مهر گیاهی سبزینه زندگی فریادم.


بابک رضایی آسیابر