یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

باریکه ی غزّه تو هم، باید بباری

باریکه ی   غزّه    تو   هم،  باید بباری
قلب    فلسطینی،     نماد   بی قراری
داری  مرام  و  مسلکی  از  سر بداری
طوفان  الاقصی  شد  برایت اعتباری
حالا که  هَولُ و اضطراب حمله داری
بر سینه ات،   داری   مدال  افتخاری
در  فکر   پروازی،  چنان،  باز شکاری
گِرد  حریم    ساکنش،   پروانه واری
باریکه ی غزّه  سفارش از شهابست
دیگر  سر از مستی، خماری  برنداری

شهاب سنگانی

نه به تردید

نه
به تردید

به در بهشت ،
به جان نمازگزاران را
چون تارک الصلوتان
رخصت امید نباشد به تردد،
ز تزویر نمازان .


رضا وحیدی اصل

و خدایی ، که فقط ، وعده ی فردا را داد

و خدایی ، که فقط ، وعده ی فردا را داد
و ندید
سیلِ قلبهایِ باکره ای
که در انتظاری موهوم
تن ، به یائسگی دادند
و حتی نشنید
صدای خرد شدن استخوانهایشان
زیرِ نیشِ انبوه این کَژدُم ها
با ذهن هایی عقیم
که رَحمشان را در رَحِمِ ایمانشان
کورتاژ کرده اند
و خدا را بِسانِ خودشان می‌بینند

مسلم سلطانیان

نمیدانم ولی بایَد... هَرآنچه هَست ،بردارم.

نمیدانم ولی بایَد...
هَرآنچه هَست ،بردارم.

زِ این خانه ،زِ آدم ها
تمامی، دَست بردارم.

نمیدانم ولی شایَد...
کمی از خاطراتم را...

میان پود هایی تار
که جا ماندَست، بردارم.

بگو از آخرین بوسه...
کجا ؟ آزادی چَند بود ؟

کُدامین کوچه را چَشمم
که شد بن بَست بردارم؟

نمیدانم ولی بایَد ...
مرا از خویش بُگریزی...

که تا مهتاب می اُفتد،
به خیز و جَست بردارم

برای فتحِ این رویا ...
اگر پرواز در پیش َست

برایِ هر چه خواهَد ماند،
خبر از ،شَست بردارم .

زهره فرجی

افتخاریست مرا گر همه از خدمت اوست

افتخاریست مرا گر همه از خدمت اوست
هرچه دارم همه از شوکتی دولت اوست
کرده بر بنده ی خود لطف و دمی داده به من
بنده اش گشته ام و بندگی ام منت اوست
من گدای در اویم بکند گر نظری
توتیایی ست به چشمان من آن تربت اوست
هرچه دارم همه از لطف خداوند رحیم
آبرویست که دارم همه از رخصت اوست
محمدصادق قدرتی

آسوده بخوابی دلِ آتشکده ی من

آسوده بخوابی دلِ آتشکده ی من
مستی نکنی بسته شده میکده ی من

رفتی همه جا دیدی خِیر و خبری نیست؟
بنشین طلب حوصله کن آمده ی من

افتادن هر کس به تو چه دست عصایی؟
موسی شده ای ؟ یا که شدی شعبده ی من؟


دل بر همه کس بستی و دیدی که چه شد چه
دل کَن تو از آن دل ؛ دلِ رسوا شده ی من

قلبی که ستم خورده زمینش پر آه است
راحت ندهد گل دل آفت زده ی من

فائزه اکرمی