یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

نمیدانم ولی بایَد... هَرآنچه هَست ،بردارم.

نمیدانم ولی بایَد...
هَرآنچه هَست ،بردارم.

زِ این خانه ،زِ آدم ها
تمامی، دَست بردارم.

نمیدانم ولی شایَد...
کمی از خاطراتم را...

میان پود هایی تار
که جا ماندَست، بردارم.

بگو از آخرین بوسه...
کجا ؟ آزادی چَند بود ؟

کُدامین کوچه را چَشمم
که شد بن بَست بردارم؟

نمیدانم ولی بایَد ...
مرا از خویش بُگریزی...

که تا مهتاب می اُفتد،
به خیز و جَست بردارم

برای فتحِ این رویا ...
اگر پرواز در پیش َست

برایِ هر چه خواهَد ماند،
خبر از ،شَست بردارم .

زهره فرجی