-
چه آسان شکستی توپیمانِ مارا
جمعه 7 اردیبهشتماه سال 1403 12:04
چه آسان شکستی توپیمانِ مارا گرفتی تو نا دیده آن عهد ها را چه دانستم آخر تو هم بیوفایی نهی زیر پایت تو روزی وفا را توگفتی که هستی به عهدت وفا دار چه شد پیشه کردی تو آخر جفارا نمودی هزاران خطاهایِ بیجا چسان چشم پوشی نمایم خطارا جفایی مکن گر وفایی نداری چرا می رسانی به جانم بلا را برو نزد هرکس که خواهی هوسباز چو نادیده...
-
خسته ام از تزویرها
جمعه 7 اردیبهشتماه سال 1403 12:02
خسته ام از تزویرها در دنیای وارونه ها از فریادهای بغض شده در گلوگاه غصه ها از دلتنگی های گل آلود در هیاهوی بی کسی ها از لبخندهای تلخ در زیستنِ به اجبارها ما به کدامین قانون محکوم به زندگی شده ایم که؟ حکم مرگ به لبخندهایمان داده اند و درد از سرنوشت مان بر سقف آرزوهایمان می چکد.... با این حال.. غصه نخور دردت به جانم...
-
السلام علیک یا صاحب الزمان
جمعه 7 اردیبهشتماه سال 1403 12:00
-
کو شیدم حس کنم بوی تو را
جمعه 7 اردیبهشتماه سال 1403 11:58
کو شیدم حس کنم بوی تو را بانفس های درونم بوسه بارانت کنم قلبم از جا کنده شد اما تو حاضر نشدی در اولین ردیف ها عشق جا برات رزو کنم وقتی دلم شکست اشک دردیدگانم بسیارجمع شد تازه فهمیدم نگرانم آنکه لحظه ها در فکر می رود منم نه تو منوچهر فتیان پور
-
من میهراسم
جمعه 7 اردیبهشتماه سال 1403 11:57
من میهراسم از نگاه بیتفاوت شهروندان وقتی که سراسیمه شهر را به دنبال تو میگردم از پلیسهایی که عشق را نمیفهمند و مرا با دستبندهای استیل میترسانند و اگر در این شهر سرد بیروح روزی تو را بیابم من حتی از صدای تو نیز میترسم که توان تکلم بدرود را دارد من از خودم نیز میترسم که تاب تحمل این ترسها در من نیست علیرضا...
-
کاری که..
جمعه 7 اردیبهشتماه سال 1403 11:55
-
باید که باتو به جنگل زد
جمعه 7 اردیبهشتماه سال 1403 11:53
باید که باتو به جنگل زد با چشمان وحشی سبزی که فقط مرا گم میکنند ابوطالب احمدی
-
تا گنج را یکی می برد رنج را
جمعه 7 اردیبهشتماه سال 1403 11:52
تا گنج را یکی می برد رنج را همه؛ یکی با ماه حال می کند همه با ملال، جدال محمد ترکمان
-
تا شدم آزاد ز بند دو جهان دلشادم
جمعه 7 اردیبهشتماه سال 1403 11:44
تا شدم آزاد ز بند دو جهان دلشادم آمد انفاس روح القدس بر امدادم نقطه ای بودم بر دایره پرگار وجود آتش طور بیفتاد به جانم ورسید بر دادم گِلم از روز نخست آغشته نمودند به مهر دور فلکم معنی آن کرد چنین که ناشادم آدمی بر هوسش کرد هبوط از رضوان برین کی پدر داشت مراو را جدا از بنیادم ساکن خرابات مغان بودم بر بام زمان مجمع عشق...
-
رخ ماهت ز ما پنهان نمودی
جمعه 7 اردیبهشتماه سال 1403 11:39
رخ ماهت ز ما پنهان نمودی مرا چون کعبه سرگردان نمودی ز زلف و عارض و رخسار و قدت مرا چون کفر و چون ایمان نمودی تو را ناز از سَرِ لطف و روانی مرا چون جان و دل شادان نمودی مهدی سلمانی
-
حافظ غزلی.. کهنه نمیگویدم انگار
پنجشنبه 6 اردیبهشتماه سال 1403 11:53
حافظ غزلی.. کهنه نمیگویدم انگار آزرده ام و دوست نمیجویدم انگار تقدیر من این بوده که آرام بسوزم خاکستریم ، شعله نمیسوزدم انگار بهنام زمردپور
-
خوشم من با غم عشقت ,
پنجشنبه 6 اردیبهشتماه سال 1403 11:51
خوشم من با غم عشقت , طَبیب آمد جوابش کن ... حبیبم ! چشم بیمار تو بس باشد طَبیبِ مَن.. ✌ #شهریار
-
السلام علیک یا صاحب الزمان
پنجشنبه 6 اردیبهشتماه سال 1403 11:50
-
آتیش روشن کن، منُ بسوزون خوب
پنجشنبه 6 اردیبهشتماه سال 1403 11:48
آتیش روشن کن، منُ بسوزون خوب من هیزمت می شم، بنزنین؛ فندک، چوب خاموش نکن دیگه، احساس گرمت رو آتیشِ رو آبِ؛ دریایِ حرفت رو صبرم همین قدرِ؛ اندازه ی موهات کوتاه نکن از من، از بازه ی دنیات بازم بگو هستی، به من بفهمون باز بارونُ هم دستی، با قطره هاش، هم ساز من خوب می دونم، از تو نمی رنجم رو اشتباه تو، چشمامُ می بندم منُ...
-
روبند چوبی نمای سرها خونی بود،
پنجشنبه 6 اردیبهشتماه سال 1403 11:44
روبند چوبی نمای سرها خونی بود، هنگامه هنگام چه نیرنگ سیاه بود آری پچ پچ به گوش دروغ خشنود؛ مه کوهپایه های یارمند نو نهال سنگستان آزمند تیزآبه زهدان زمین زایشی گمان آلود کمانه مُرده زنده گرفتار رنج نابودگر دیگریست کاشت دامنه تند دشت سزا دانگان خون دهان خوک ها زوزه باد کوه خرمن نشده را گندم زار کشاورز پیر دیروز با فرزند...
-
اسلام
پنجشنبه 6 اردیبهشتماه سال 1403 11:43
-
جهان بیحس انسان جان ندارد
پنجشنبه 6 اردیبهشتماه سال 1403 11:41
جهان بیحس انسان جان ندارد توقف در زمان امکان ندارد پس از جانکندن بسیار دیدیم که رنج زندگی پایان ندارد حسن عباسی
-
سلامی به گرمی آفتاب و نرمی ماهتاب
پنجشنبه 6 اردیبهشتماه سال 1403 11:40
سلامی به گرمی آفتاب و نرمی ماهتاب همیشه برای من باش و تو همیشه بتاب سبو پرکن و ساغر بریز از دست خویش که روح از تنم برده ای به پیشم شتاب فدایت میکنم این جان و روح خسته را هم آغوش توگشتهام درسما ودر سحاب کنم سجده بر یارم و ابلیس به آدم نکرد به پایت بی افتم سپیده هم چون تراب دوای درد خود را یافته ایم این نکوست برای...
-
حسرت دیدار رخ یار بر جگرم ماند...
پنجشنبه 6 اردیبهشتماه سال 1403 11:38
حسرت دیدار رخ یار بر جگرم ماند... حزن هجر و زجر فراقش بر جگرم ماند. تا به کی ضجه زنان زین غم هجران باشم مانده در آنم که دمی بهرتو نستوه باشم امیرحسین آدینه
-
من وتو همان خط های موازییم
پنجشنبه 6 اردیبهشتماه سال 1403 11:36
من وتو همان خط های موازییم با خطای دید شاید به هم برسیم صیدنظرلطفی
-
از من مپرس چرا چون از عشق بپرس چرا را
چهارشنبه 5 اردیبهشتماه سال 1403 11:52
از من مپرس چرا چون از عشق بپرس چرا را افتاده است بر ین دل برده است صبر مارا گویم به دل ز دستت پیوسته اشک ریزم دل نیز به من بگوید بر گیر تو دیده ها را از نازو عشوه یار دل گشته یار غمخوار از بهر وصل یارش حاکم کند خدارا دل جای مهر و قهر است هر دو سراغش اید گر پر کنی ز مهری عمری کنی صفارا عاشق همیشه در دل جز وصل یار چه...
-
السلام علیک یا صاحب الزمان
چهارشنبه 5 اردیبهشتماه سال 1403 11:50
-
زاده بارانم و در شوق بهارانم
چهارشنبه 5 اردیبهشتماه سال 1403 11:49
زاده بارانم و در شوق بهارانم زاده اردیبهشت آن مه تابانم زاده لبخند تو و زاده عشقم زاده تصویر تو آن پاک سرشتم اردیبهشت را گفتم.. گفتم که تو تصویر خدایی دل بردی و دل میبری و شور نوایی پیروز پورهادی
-
شهر من شاهد یک کافه ی بی مهمان بود
چهارشنبه 5 اردیبهشتماه سال 1403 11:48
شهر من شاهد یک کافه ی بی مهمان بود پشت اندوه غزل حادثه ای پنهان بود وقت بحران تب عشق میان گریه حال معشوق شبیه گذر طوفان بود راز تنهایی او در پی هر بحرانی شاید از سختی اندوه و غم و عصیان بود ظاهرا عاشق دیوانه به وقت دیدار در بدر منتظر شاهد موی افشان بود عاشق مست و خراباتی قصه انگار پشت دلواپسی قصه ی شب گریان بود حال او...
-
بالم را وعیدِ فراغ بدادی
چهارشنبه 5 اردیبهشتماه سال 1403 11:46
بالم را وعیدِ فراغ بدادی اما تنم فرسودی به جور شبابم سوختی به کین رُخَم پژمردی به درد کنون روان ، پریش و بیان ، جریح نمانده ست منِ ز خود رانده را مأوایی جز خواب ... مسعود عباسی
-
زندگی
چهارشنبه 5 اردیبهشتماه سال 1403 11:44
-
پیله کن پنجره سمت خیابانت را
چهارشنبه 5 اردیبهشتماه سال 1403 11:41
پیله کن پنجره سمت خیابانت را تازه کن جلوه خورشید درخشانت را پرده را پس بزن و با همه زیبائی ساده کن دیدن گلچهره خندانت را زنبقی را به سر دوش تو خواهد رویاند شانه کن خرمن موهای پریشانت را عاشقی، رهگذر کوچه زیبایی هاست باده کن مستی انگور دو چشمانت را بوسه از لعل بدخشان تو چین دارد خنده کن خاطره چاک گریبانت را نوش جانی که...
-
تو عطر پاک یاسی یا شمیم نمنم باران؟
چهارشنبه 5 اردیبهشتماه سال 1403 11:40
تو عطر پاک یاسی یا شمیم نمنم باران؟ خلیجی یا خزر؟ شالیتبار سبز نخلستان جسارتهای تهمینه نشسته در ته چشمم فروغی دیگرم سرکشترم از آتش عصیان شمالی مردِ شبپیمایِ رازآلودِ دریایی تویی سالار اقیانوس و من گرداب سرگردان تمام راهها بستهست، مثل شاه شطرنجم که تهدیدش کند هر مهرهای در گوشۀ میدان در این طاعونزده دورانِ...
-
پس بزن نقابت را
چهارشنبه 5 اردیبهشتماه سال 1403 11:39
پس بزن نقابت را خوب می شناسم آن، چشم ناسپاست را سنگ دیگری بردار، جمع کن حواست را من که بی سپر هستم زنده بر سر دارم بی شمار و بسیارم باشما برادرها از گلوله لبریز و از ستاره سرشارم زاده ی خطر هستم محمد حسین ناطقی
-
زندگی جز طرح غم پرداختن چیزی نبود
چهارشنبه 5 اردیبهشتماه سال 1403 11:38
زندگی جز طرح غم پرداختن چیزی نبود بود شاید برشما، اما به من چیزی نبود مادرش خوانند دنیا را نمیدانم چرا او به جز مرد خشن یا بد دهن چیزی نبود آنچه از مردانگی گفتند، تنها قصه بود غیر یک دشنام ناموسی به زن چیزی نبود هرچه میبینم جهان مرداب میآید به چشم غیر رفتن تا گلو در این لجن چیزی نبود حال دل گر خوش نباشد زنده بودن...