یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

من با زبان شاعری‌ ام حرف میزنم

ساعت دو شب است که با چشم بی‌ رمق
چیزی نشسته‌ ام بنویسم بر این ورق
چیزی که سال‌هاست تو آن را نگفته‌ ای
جز با زبان شاخه گل و جلد زرورق
هر وقت حرف میزدی و سرخ میشدی
هر وقت مینشست به پیشانی‌ ات عرق
من با زبان شاعری‌ ام حرف میزنم
با این ردیف و قافیه‌های اجق وجق
این بار از زبان غزل کاش بشنوی
دیگر دلم به این همه غم نیست مستحق
من رفتنی شدم، تو زبان باز کرده‌ای!‌
آن هم فقط همین‌ که: "برو، در پناه حق "

زمونه ی غریبی است ...

زمونه ی غریبی است ...
دیگه مردم ...
قهرمانِ زنــده نـمی خواهند ...
آن ها قهرمانِ مُــرده می خواهند ... !

فریدون فرخزاد

در کریسمس

در کریسمس

کودکان با رویای هدیه های بابانوئل

به خواب می روند،

خیابان خواب ها

به کاسه های غذای شهرداری دلخوشند

و شهر

از چراغانی خیابان هایش سرمست

تنها جنگلِ کاج

درختان بریده ی خود را می شمرد

و تلخ می گرید.

"یغماگلرویی"

کافی است کارد شوم

کافی است کارد شوم


پنیر شوی


تا این آرامش بی معنی


به فاجعه ی عشق بدل شود..


"مهدیه لطیفی"

چشم های تو

چشمهای تو

مثل تنهایی خدا زیباست

عشق من!

نگاهم کن

نگاهم کن

تا این تنهایی کهنه

از تنم بریزد.

"عباس معروفی"

گنجشک ها

گنجشک ها
از روی عادت نمی خوانند ،
سرودی دسته جمعی را تمرین می کنند
برای خوش آمد گفتن
به تو ...