یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

یک عکس کوچک تا خورده

یک عکس کوچک تا خورده

از مردی که پیراهنش هنوز روشن است

چند شعر عاشقانه کوتاه

از شماره ای که همیشه خاموش است

و یک جفت چشم

که هر شب تا صبح

به این هر دو خیره مانده است...

نگهبان شب کارخانه ای ورشکسته ام

گاهی آرزو می کنم دزدی بیاید

به جای دست ها و دهانم

چشم هایم را ببندد

#لیلا کردبچه

شاخه گل مریم

هرشب

به بالش خیس دقایقم

سرمی زند

رفیق باوفایی که

اسم شبش غم است

آه پشت این پنجره ها

دهکده ای هست که نیست

و در دست اهالی آبادی اش

شاخه شاخه گل مریم است

وقتی نیستی

همه چیز به هم ریخته


کم ها انگار زیاد و

زیادها انگار کم است ...

#دنیا غلامی

آن هایی که دوستت دارم را

آن هایی که

دوستت دارم را

بلد نیستند

شاید

حوالی خانه شان

دختری با دامن گلدار

نبوده است...

# علی محیط

گر بدانی که چه خون می خورم از دوری تو

گر بدانی که چه خون می خورم از دوری تو
تا به غمخانه من‌ پا به حنا می آیی...

#صائب‌_تبریزی

لابد دوستت دارم هنوز

لابد دوستت دارم هنوز
که هنوز
فکر می کنم
از هزار و صد نسخه ی این شعر
یک نسخه را
تو به خانه می بری
و تو تنها تو می فهمی
چند جای این شعر
خط خورده است

لیلا کردبچه

یاسهای وحشی باغ

یاسهای وحشی باغ
بو می کشند تو را
عطر تو کم می شود
و گویی که دارد تمام می شود دنیا

شاید عادت بکنم
شاید هم نه

بوی باران
عطر غم
بوی خاک
شاید که بعد تو پر کند مشامم را

آه
یخ کرده تن باغ
دارد تمام می شود دنیا...


رسول طاوس پر

گفتند: چونی؟

گفتند: چونی؟
گفت: چگونه باشد کسی که بامداد برخیزد
و نداند که شبانگاه خواهد خفت یا نه؟

اندوه کسی را نکشت

اندوه
کسی را نکشت
اما ما را از همه‌چیز،
تهی ساخت...