یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

۴۱

میخوانم تو را
وقتی تو باشی
فصل ها
همه بهارند
نه سرمای زمستان نه باد پائیزی
قادر به شکستنم است
تو بمان با من
تا همه فصل ها
پر زشکوفه بهاران باشد 

                

۴۰

پاییز باشد

یک آلاچیق شاعرانه

یک میز دو نفره

دو فنجان قهوه ی داغ

بوی خاک پاک نم آلود

ریزش کرشمه آلود برگ های زرد و سرخ

نسیم ملایم از لابلای چوب های حصیر

نفس های عمیق

و آرامشی از جنس خدا ...

۳۹

پنجره رابازکن
بیا!
داردآفتاب می رود - غروب شود
دارد دیرمی شود
خودمان هم اگرنخواهیم
دست های مان - میانِ راه
گم می کنند هم دیگر را .
 

 

              پنجره

38

افسانه ها را رها کن
دوری و دوستی کدام است؟
فاصله هایند که دوستی را می بلعند
من اگر نباشم دیگری جایم را پر میکند
به همیـــــــــــــــــــن ســــــــــــادگـــــــی.... 

 

             فاصله ها

37

هیچکس با من نیست !… 


مانده ام تا به چه اندیشه کنم… 


مانده ام در قفس تنهایی
 

در قفس میخوانم…
 

چه غریبانه شبی ست…
 

شب تنهایی من!… 

 

تبریک میگم یکساله شدی "یک روز بارانی"

36

خورشید جاودانه می درخشد در مدار خویش 


ماییم که پا جای پای خود می نهیم و غروب می کنیم 


هر پسین
 

این روشنای خاطر آشوب در افق های تاریک دوردست 


نگاه ساده فریب کیست که همراه با زمین
 

مرا به طلوعی دوباره می کشاند ؟ 

حسین پناهی

35

آدمها مثل کتابند
برگرفته از مطالب جالب
از روی بعضیها باید مشق نوشت
از روی بعضیها باید جریمه نوشت
بعضیها را باید چند بار خواند تا معنیشان رافهمید
بعضیها را باید نخوانده کنارگذاشت !آدمیان به لبخندی که برلبها می نشانند
و به احساس خوبی که برجا می نهند، ماندگارند...