یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

پست ثابت

کاش فاصــــــــــلـه ها 
اجــــــازه مــــی دادن
 وقـــــتی قـــــ
ـــــلبــهـــا بــــــہ یــــاد هــــم می تـــپن
در کـــــنار هــــم بـــاشن . .

موهایت باد را می‌ریزد

موهایت
باد را می‌ریزد
لب‌هایت
عطرِ دوردستِ برکه
و بوسه‌ات
طعمی‌ست
که خواب را تلخ می‌کند.


سیدحسن نبی پور

یک پله تا سقوط3/3

یک پله تا سقوط
از هرچه خواهش و از هرچه خواستن
تا قعر
تا نبود

افتادن از بلندی کاذب
             در تار عنکبوت
با حجمی از نگفتن و باید نگفت
با درد، با عذاب
در وهم، در هبوط

یک پله
   یک پله
       یک ارتفاع اندک ناچیز
فریادی از شکستن بسیار
از دل که نه،
ازبغضِ مانده درگلوی سال های سال، نه
_حالا شکستِ کمر هست در سکوت!
در واپسین سقوط
   با دست و دشنه ها
                   زنجیر ها
                        اسیرها
از فهم های منبسط بی نظیرها
                  ایراد یا ثبوت؟

خسته تر از همیشه اند
این انحنای بار تپیدن ها
یک راست
     یک ردیف
اندک
    اندک
        خطوط...


عباس جفره

چه زیبا عشق را با چشم هایت

چه زیبا عشق را با چشم هایت
به پای باورِ قلبم نشاندی
نگاهت مرز دوری از خودم بود
تو خواهی را به ایمانم کشاندی


تو یعنی رازِ آغوشِ سعادت
خیالِ عاطفه فردایِ راحت
تو یعنی مرگِ اصحابِ شکایت
حدیثِ فتحِ اندامِ رضایت


تو یعنی حسنِ یوسف را خریدن
زلیخایی شدن دردانه چیدن
تو یعنی لمسِ دستانِ نجابت
ترنجِ طعنه را ناکام دیدن


تو مثلِ لطفِ آبیِ اجابت
دعای سبزِ سروی جنس ماندن
تمامِ آرزوی ساحلِ من
میانِ موجِ اشعارِ تو خواندن


سپردم دستِ تو سکّانِ دل را
خدای خواهشِ ایثارِ دریا
وجودم نذرِ لنگرگاهِ میل ات
قرارِ یادبان های تمنّا


بنوش از شوقِ اشکِ روسری که
حجابم را برای تو شکسته
وَ با لبخندِ گل در انتظارِ
عبورِ بوسه ای شیرین نشسته

مریم کاسیانی

السلام علیک یا صاحب الزمان

‌‌ ⊱♥
                                

                                
                                
                            </div>
                            <div class=

محمد

در مهِ جنگلِ چشم‌هایت گم می‌شوم،

در مهِ جنگلِ چشم‌هایت گم می‌شوم،
لباست
مثل فانوسی کم‌نور
در انتهای شب،
پیش چشمم می‌لرزد.
و تکیه می‌زنم
به درختی تنها،
که شانه‌های خیسش
خواب را به پشتم برمی‌گرداند.


سیدحسن نبی پور

در چشم من ببین غم خود را آیینه‌ای برای تو باشم

در چشم من ببین غم خود را آیینه‌ای برای تو باشم
چیزی بگو... "صدای تو خوب است" حرفی بزن صدای تو باشم

وقتی کنار پنجره ی شب، در فکر آن ستاره‌ی دوری
ای کاش گِرد صورت ماهت من جای دست‌های تو باشم

هر بار با تبسّم چشمت یک حس بی‌کرانه دلم خواست
یک آسمان پر از تب گنجشک، در خنده‌ی رهای تو باشم

بگذار باز بشکفم از شوق چون کودکی که گم شده در شهر
بین هزار چشم غریبه من چشم آشنای تو باشم

راحت ببار هرچه که داری ...من راحتم کنار تو... بگذار
در لحظه‌های ابری بغضت، آغوش بی هوای تو باشم

من با توام که دوست بدارم تو با منی که دوست بداری
در من ببین تمام خودت را... تا مثل تو برای تو باشم...!


بهروز جلیلوند