-
در شبی ملتهب و وهم آلود
یکشنبه 7 دیماه سال 1404 12:44
در شبی ملتهب و وهم آلود سایه ها را دیدی بر سر دیوار ها دزد شب بوها را کز میان ترک دیوار ها رخنه می کرد در گلستان خیال چشم هایم ماسید روی تب را بوسید در میان عطش وحشی تن توچونان آب زلال در شب رخوت من فارغ از سایه ای نا آشنا در رگ قلب حیات زندگی خواهم کرد مثل ماهی آزاد... معصومه داداش بهمنی
-
شاعری اهل قلم ساکن تهران من
یکشنبه 7 دیماه سال 1404 12:41
شاعری اهل قلم ساکن تهرانم من از دیار وطنم مهد دلیرانم من فخر دارم بخدا جام و می ام این قلم است کاسب علم و هنر خانه ویرانم من با دل زخمی تاریخ و غزل خوانم من ساده ام اهل دل و اهل تمنایم من کاسبم اهل تلاش از سحری تا شب هنوز دست پینه دل من گرم امید است و فروز ز دلی چون سبلان شعله گرفتیم به جان برف آن قله شد آتش سخش ورد...
-
السلام علیک یا صاحب الزمان
یکشنبه 7 دیماه سال 1404 12:39
-
بگذار بگویمت،
یکشنبه 7 دیماه سال 1404 12:38
بگذار بگویمت، پیش از آنکه عشق در گلویت شکوفه کند خیابان انفجار میشود، و آن دخترِ موگندمیِ مدرسهی نهضت، دست در دامنِ فردایی خونین، از پنجرهی تقدیرِ تو بیرون میرود. فرار؟ مگر سایه از آفتاب میگریزد؟ هر کجا بروی، نامت را در لیستِ سربازخانهای نوشتهاند. در بیابانِ تهمت دادگاهی برپا میشود و تو را به جرمِ زنده بودن...
-
آغوش نخستین خانهی الفبا
یکشنبه 7 دیماه سال 1404 12:33
آغوش نخستین خانهی الفبا نخستین مکانی که هیچ نقشهای نشانش نمیدهد ولی هر گمشدهای را به مقصد میرساند. معنایش را تنها در وزنِ بازوانت میفهمم وقتی جهان را خارج از این دایرهی گرم حذف میکنی حسین گودرزی
-
تو را در کدام صفحه جا گذاشتهام؟
یکشنبه 7 دیماه سال 1404 12:29
تو را در کدام صفحه جا گذاشتهام؟ نه در سطرها نه میان واژهها این کتاب هر شب سنگینتر میشود از چیزهایی که نگفتم واژهها در افکارم گم میشوند و بغض این کارگرِ بیحقوق هر شب دستهایش را در گلویم پاره میکند تو آن جملهای بودی که جرأت نکردم تمامش کنم و حالا هیچ صفحهای منتظرم نیست… باران ذبیحی
-
چه آرزوی می توان داشت
یکشنبه 7 دیماه سال 1404 12:27
چه آرزوی می توان داشت جز بخشش دلت شکست بابت هیچ چرا سر هر چیز بی ارزشی دل ها می شکند نباید کنار چاله دل شکستگی نشست بنظر میاد اشکی که از چشمان جاری شد از این که شاید همدیگر را نبیند غصه دار شدند به صدای بغض های دل شکسته گوش باید داد کاش می شد فهمید گنجشگ ها وقتی تازه قد کشیدند دنبال مستقل شدن هستن نیاز به تو جه دارند...
-
با تو ای صدیق، ای آرام جان
یکشنبه 7 دیماه سال 1404 12:26
با تو ای صدیق، ای آرام جان زندگی شیرین چو باغ ارغوان خنده ات چون لاله ای خندان به دشت می گشاید راز شادی در نهان سرو بالایت در این باغ وجود قصه ای گوید ز اوج آسمان چشم تو آیینه ی خورشید عشق می فشاند نور بر دل، بی امان چون نسیم صبحگاهان در بهار از تبسم هایت آید عطر جان دل چو مرغی در هوایت پر کشید می برد جانم به...
-
زندگی، اشتباهی طولانیست
یکشنبه 7 دیماه سال 1404 12:09
زندگی، اشتباهی طولانیست چه احمقانه است زیستن در این پوچسرا با آنکه میدانم پایانم از آغاز سیاهتر است من سرانجام شبی در گورستانی سرد خواهم خفت و این تنها پاداشِ زیستن است دنیا احمقانه میچرخد و میدانم این نمایشِ سخیف در انتها به هیچ معنایی نمیرسد و من چه ابلهانه نامِ این سماجت را زندگی گذاشتهام منوچهر هاشمی
-
دست خدا
یکشنبه 7 دیماه سال 1404 12:08
و در میانه ی ابرها جایی که دست خدا بارانی است فقط من مانده ام در نردبانی که می گویند راه نزدیک است. سهیلا عزیزی
-
در ذکـرهـایِ شـبـانـهام،
شنبه 6 دیماه سال 1404 12:37
در ذکـرهـایِ شـبـانـهام، تـنـهـا تـو را صـدا مـیزنـم؛ کـه ایـن تـمـرّدیسـت عـلـیـهِ تـمـامِ خـدایـانِ دروغـیـنِ روز. سیدمجتبی حسینی
-
در پیامرسانِ وجودم
شنبه 6 دیماه سال 1404 12:36
در پیامرسانِ وجودم یک پوشه دارم به نام ارسالنشده پر از دلم برای بوی قهوهات تنگ شده امشب ماه کامل است و من اگر دستت را همین حالا میگرفتم این حرفها مانند فضاپیماهای سرگردان در مدارِگلویم چرخ میزنند و هیچگاه سیگنالِ مجوزِ پرتاب نمیگیرند گاهی فکر میکنم اگر عصرِدیجیتال نبود نامهنویسهای خوبی بودیم کاغذهای کاهی با...
-
السلام علیک یا صاحب الزمان
شنبه 6 دیماه سال 1404 12:30
-
در این هیاهویِ کر کننده،
شنبه 6 دیماه سال 1404 12:29
در این هیاهویِ کر کننده، فهمیدن، زخمیست که زیرِ پیراهنِ سکوت پنهان کردهام. تو همان دریایِ همیشگی باش؛ بگذار این سنگ، به خیالِ خودش سدِ راهت شده باشد و به هر موجی که بر تنش میکوبی، قهقهه بزند. او چه میداند؟ گاهی نرسیدن، باشکوهترین شکلِ پیروزیست... مثلِ ساحلی که ایستاد تا تمامِ تو را در آغوش بگیرد. بگذار تاریکی،...
-
از پیله بیرون آمدم، شب بود و راهی نیست
شنبه 6 دیماه سال 1404 12:28
از پیله بیرون آمدم، شب بود و راهی نیست در کوچههای شهرِ بیخورشید، ماهی نیست پرواز کردم، آسمان سنگین و بیلبخند بالام شکست اما صدا حتی، گواهی نیست در باغ بودم، عطر گلها وهم میزد دل هر شاخه لبخندی زد و گفت: «پناهی نیست» دلتنگیام را بر در و دیوار بخشیدم اما در این خانه، دری جز اشتباهی نیست گفتم: به هرجا میروم شاید...
-
من هنورمیخواهمت و ازکجا بدانم ،
شنبه 6 دیماه سال 1404 12:28
من هنورمیخواهمت و ازکجا بدانم ، تو هم بازهم میخواهی ام ؟ تویی درساحلِ امنیت بهشت و، منهم دراین دوزخ ازکجا بدانم که باز، میخواهی ام ؟ چه به دردت میخورَد دگر خاطرخواهی ام ؟ تو دگر یک رمیده آهویی و، من پُراز یکریز، مُشوشِ خاطراتِ پُر آهی ام اینقدر دراین چندسالی که پیشم نبوده ای نوشته ا م که ، بیشتر شبیه به یک دفترچه ی...
-
آمدیَ از نم نمِ بارانیِ رویایِ بهشتی
شنبه 6 دیماه سال 1404 12:25
آمدیَ از نم نمِ بارانیِ رویایِ بهشتی چه کنم با هوسِ کهنه شرابِ نَفَست زلف نازت مثلِ یک جنگلِ وحشی تاجِ گلهای جهان بر سرِ زیبا صنم ات غنچه ی یلدا ز کمند ت آویخته مثل خورشید یه نگاره هنرت سرِ ماهِ تو شبی را به شفق بنشینم به کنارِ عطشِ عشوه و نازو طربت آسمانِ صورتت روی ماهو کم میاره خنده های بی بدیلت قدحی بر طلبت این...
-
تو را خواهم دید
شنبه 6 دیماه سال 1404 12:24
تو را خواهم دید چون سایه ای بر دیوار اندوهگین ، تنها سیاه و بلند شانه هایت پیچیده بر تیرگی خشت خشت ِ دیوار انگشتانت به درازایِ خطوط منحنیِ خاطرات کشیده بر خشت خشت ِ دیوار تو را خواهم دید چون شعله ای خاموش شانه هایت پیچیده بر شانه های سایه سیاه و بلند سایه ای بر دیوار دیواری به بلندای روزگار ، تو را خواهم دید سمیه...
-
با آرزوهایی که خاک شد
شنبه 6 دیماه سال 1404 12:22
با آرزوهایی که خاک شد خشت خواهم ساخت تا بر خرابههای جهالت قصری بسازم و چه باشکوه، رقصِ تو بر کفِ مرمرین آنگاه که آرزو معمار امید میشود... مهدی عارفخانی
-
با تو سمفـونیِ دریاچـه شنیدن دارد
شنبه 6 دیماه سال 1404 12:21
با تو سمفـونیِ دریاچـه شنیدن دارد شورُ شوقِ شاپرکها با تو دیدن دارد میوزد با عشق از مشرق نسیمی آرام شاعرانه از تو ساعـتها سرودن دارد دوست دارم تا که بنشینم کنارت شبها از نگاهـت آن ستارهها که چیدن دارد چون پرستوهای عاشق لابهلای بیشهها با تو از این شاخه آن شاخه پریدن دارد سیمین پورشمسی
-
تورا دیدم به باغ گل صدا کردم صدا کردم
شنبه 6 دیماه سال 1404 12:08
تورا دیدم به باغ گل صدا کردم صدا کردم برایت از دل تنگم دعا کردم دعا کردم مرا دیدی و خندیدی،چو اشک من به دامن ریخت برو ای بی وفا با تو چه ها کردم چه ها کردم به راه عشق بی فرجام تو این عمر من طی شد جوانی را به پای تو فنا کردم ،فنا کردم به هر ساز تو رقصیدم ،دلم خون گشت و خندیدم نشستم شکوه هایی با خدا کردم خدا کردم محبت...
-
در خیال عاشقی جویم حبیب خویش را
جمعه 5 دیماه سال 1404 12:52
در خیال عاشقی جویم حبیب خویش را هر چه را مینگرم بینم قریب خویش را هر چقدر مینگرم در کوه و دشت و آسمان عاقبت بیم دارم نبینم آن طبیب خویش را هر نفس با یاد او گردد چو شمع روشنم لیک در ظلمت ببینم بی نصیب خویش را هر چه در آیینه بینم جز خیال روی اوست میکشم در سینه پنهان این رقیب خویش را گرچه دور افتادهام از وصل آن...
-
السلام علیک یا صاحب الزمان
جمعه 5 دیماه سال 1404 12:51
-
ببین تازیانه چه کرده روح و تنم را
جمعه 5 دیماه سال 1404 12:50
ببین تازیانه چه کرده روح و تنم را چه ها آوردند برسر مردمان وطنم را ز بوق سگ به تقلاییم وتلاش که دگر ندارم اختیار خویشتنم را ایزدا دگر به تماشای چه به نشستی نکندبه نظاره نشستی این فروختنم را خجلیم ز خانه و شرمنده ز اهلش شب شده اما ندارم روی رفتنم را مانده ام زپا در نیامده ایم بازخم بیشمار نکند مرده ایم یا کرده اند...
-
وارستگی نتیجهی نهایی
جمعه 5 دیماه سال 1404 12:48
وارستگی نتیجهی نهایی پس از تمام کششها، گرفتگیها، طوفانها بدنهایی که بر زمین میافتند سبکتر از پر هیچ عضلهای مقاومت نمیکند هیچ فکری مزاحم نمیشود این حالت را میتوان مرگِ کوچک نامید مردنی که برای زندگیِ دوباره لازم است حسین گودرزی
-
بشنو ای دل
جمعه 5 دیماه سال 1404 12:47
بشنو ای دل حال دلمان هم حالا کمی بگرفت اندک مجالی را خواستیم،،، کنیم با شما از دل،،،،، همنشینی ولی دست رد را چنان تر زدی اگر با شنیدن نوایت این چنینی می شنیدم نیم شبانه میمردم،،،، من که خلوتم رابا تمام غزلاتم، برایت فرش کردم جانمازِ قلمم را کنج اتاقم به ذکر یا شاکر بنامت پهن کردم حال هم بشنوی تکه ایی از نغمه ام رو...
-
کسی سؤالی پرسید،
جمعه 5 دیماه سال 1404 12:46
کسی سؤالی پرسید، و من برای لحظهای یادم رفت چطور باید نفس کشید گفت: اگر یک روز ترکت کنم با من چه میکنی؟ رفت پیش از آنکه سؤال به آخر برسد حالا در تاریکیای زندگی میکنم که جواب در آن گم شده است امیدوارم آنکه رفت با تمام سؤالهایش خوشبخت باشد امیر محمد نیک چهره
-
ای روی تو مهرِ روان جاری به دشت و آسمان
جمعه 5 دیماه سال 1404 12:44
ای روی تو مهرِ روان جاری به دشت و آسمان بادا همیشه سایه ات مادام و بر سر جاودان لب های تو شِکّر شکن آوایِ تو جانِ سخن قربان آن دل کاندرَش از گوهر و از دُرّ نشان هستِ مرا از من مگیر با آن نگاهِ همچو تیر از دیده ام آب روان زان ابروانِ چون کمان از یاد تو غافل نی ام، از وصل تو حاصل نی ام عشق و جنونم می زند موج از کران تا...
-
قبل از اینکه عاشق شوید
جمعه 5 دیماه سال 1404 12:42
قبل از اینکه عاشق شوید و به عشق فکر کنید به پول فکر کنید عشق برای سلام دادن می آید بقیه راه را باید خرجش کنید تا شما را همراهی کند بهمن نوری قاضی کند
-
بـا تـو قـصـهای را شـروع کـردهام؛
جمعه 5 دیماه سال 1404 12:28
بـا تـو قـصـهای را شـروع کـردهام؛ کـه پـایـانـش نـقـطـه نـدارد؛ تـمـامـش خـودت هـسـتـی. سیدمجتبی حسینی