-
عشق در کوزه و بر دوشت و من تشنه عشق،
یکشنبه 24 فروردینماه سال 1404 09:58
عشق در کوزه و بر دوشت و من تشنه عشق، میزنم زانو به پایت و دارم طلب ذره ای عشق، کوزه را میشکنی و قلب تنهای من از غم نیز میشکند آه اما هیچ چیز در کوزه نیست هرچه از کوزه میتراود در او نیست یلدا خستو
-
السلام علیک یا صاحب الزمان
یکشنبه 24 فروردینماه سال 1404 09:57
-
دنیا پر از بیزاری بود
یکشنبه 24 فروردینماه سال 1404 09:55
دنیا پر از بیزاری بود به نگاهت پناه بردم زمزمه کردم هیچ کجا خانه خودم نمی شود فریبا صادقی
-
شعر را از من نگیر دانی توانم می رود؟
یکشنبه 24 فروردینماه سال 1404 09:53
شعر را از من نگیر دانی توانم می رود؟ هر سخن دانی، بدان وِرد زبانش می رود! بعد از آن گویم چگونه، دوستت دارم؟ بدان گر نگویم نیمه جانم با تمامش می رود سیده مریم موسوی فر
-
بهار
یکشنبه 24 فروردینماه سال 1404 09:50
-
عشق آمد پینه دوزم کرد و رفت
یکشنبه 24 فروردینماه سال 1404 09:49
عشق آمد پینه دوزم کرد و رفت سینه سوزی دلفروزم کرد و رفت کفشدوزک را چو سوزندان نمود نقطه هایش نقطه سوزم کرد و رفت قد رعنای دلم را خم نمود نوجوانِ پشت قوزم کرد و رفت این چه خورشیدی است بیرون آمده ؟ در غروب نیمروزم کرد و رفت در نقاب عشق عاشق آمد وُ با تقلب کینه توزم کرد و رفت آنکه آمد آنچه کرد او عشق نیست راز افزون بر...
-
از تو بگذشتم و رفتم پی کوی و وطنم
یکشنبه 24 فروردینماه سال 1404 09:48
از تو بگذشتم و رفتم پی کوی و وطنم در به در گشتم و چون خون برون از قلمم آهوی دشت جهنم بدی و من مکفوف ، میوه ی تلخ و خراب بودی و دیدم چمنم قهوه ی تلخ قجر از تو وفادار تر است ، سم و زهری که سراپای وجود عدمم دل شکستن نبود عزت و فخر و کرمی میکنم ترک خرابات دل از یار، مثال کفنم حسین زراعت پیشه
-
با بغض خسته، آسمان می بارد امشب
یکشنبه 24 فروردینماه سال 1404 09:47
با بغض خسته، آسمان می بارد امشب از سینه ام، آتشفشان می بارد امشب دلتنگی و شبهای سرد بی ستاره غم مثل باران خزان می بارد امشب ذهنم پر از تصویر های اشک آلود اشک از نگاهم ناگهان می بارد امشب ساکت شدم اما دلم آشوب دارد از هر نفس آهی گران می بارد امشب پشت سکوت من صدایی خسته پنهان آهی یست در دل بی زبان می بارد امشب شاید سحر...
-
تنهایم با تو
یکشنبه 24 فروردینماه سال 1404 09:45
تنهایم با تو نه چون نباشی که بودنت دیوارِ بلندیست میانِ دو جان تو اینجایی در فاصلهای نزدیک اما گمشدهای در هزارتوی نگفتنها کلامت میوزد مثل نسیمی سرد که پوست را لمس میکند نه روح را چشمهایت از پنجره عبور میکنند نه از من و من... در کنارت مثل درختی خشک در بهارِ بیباران تنهایم با تو بودنت نه کم است نه کافی چیزیست...
-
نمایان میکنی آنچه ز من هست
یکشنبه 24 فروردینماه سال 1404 09:44
نمایان میکنی آنچه ز من هست کجا پیدا زتو هست آدمِ پست؟ چه خوش حافظ سرود ار هر چه هستم برو خود باش آلوده نکن دست ز یاران چشم یاری داشتم لیک غلط بود آنچه بود و آنچه که هست هنر خواهد بجنگی با عدو لیک ز یاری که عدو گشته توان رَست؟ درستا که غلط پنداشتم لیک تو هم چون دوست میدادی به من دست به که شِکوِه کنم مهدی ز این رسم که...
-
در خاک غیرت، مردها طوفان شدند
شنبه 23 فروردینماه سال 1404 10:12
در خاک غیرت، مردها طوفان شدند همپای عشق، از دم به دم همره شدند ترک و بلوچ و گیلک ولر، یک جان شدند همرنگ خون، همقسم ایران شدند بینام و رنگ اما پر از نور و امید چون لالهها در دشتها پنهان شدند شب را شکستند و سحر را ساختند با شعلهها، آیینهی ایمان شدند رفتند و نامشان ماند تا به ابد تا جاودان، تاریخ را عنوان شدند...
-
السلام علیک یا صاحب الزمان
شنبه 23 فروردینماه سال 1404 10:11
-
اگر آن دلبر زیبا گذر آرد ز کوی ما
شنبه 23 فروردینماه سال 1404 10:10
اگر آن دلبر زیبا گذر آرد ز کوی ما ببخشم عالمی را من، به لبخند نکوی ما نه باغ و دشت خواهم من، نه خشت شهر افسانه که با عشقش جهان بخشم، به یک موی شبروی ما فلک حیران ز چشمانش، که راز کهکشان دارد زمین مست است از عطری که آید سوی بوی ما نگاهش شعلهای از نور، کلامش زمزمهٔ جان جهان را میبرد از خود، نسیمی از سبوی ما بخوان...
-
لب و خندهی تو مثال بهار است
شنبه 23 فروردینماه سال 1404 10:08
لب و خندهی تو مثال بهار است هوای تو در جان من بیقرار است تو از جنس مهری، شبیه ترانه من آن برگ پژمردهی بیبهانه نسیم از عبور تو عطر تو گیرد خدا مستیِ من ز عطرت نگیرد تو روشنگر این شب بیستاره من آن سایهی خسته از هر نظاره غروبم ، که بی نور رویت فسرده شبی مانده در حسرت ماه مرده نگاهم به راهت، امیدی دمیده دلم در هوایت...
-
بهار
شنبه 23 فروردینماه سال 1404 10:06
-
سیب شدی و رویای چیدنت ،
شنبه 23 فروردینماه سال 1404 10:05
سیب شدی و رویای چیدنت ، حوایِ بی بهشت کرد عاقبت مرا.! ساناز زبرشاهی
-
چترِ آسمان
شنبه 23 فروردینماه سال 1404 10:04
چترِ آسمان با دستانی از ابر بر آغوشت گسترده شده است، که مبادا آفتاب تنِ بلورینت را در آغوشِ داغِ خود ذوب کند. سیدحسن نبی پور
-
رخ گلگون تو آیینه شرم
شنبه 23 فروردینماه سال 1404 10:02
رخ گلگون تو آیینه شرم تن تو چون پر پروانهها نرم دل پرمهر تو از شعله عشق دل ما را به غربت میکند گرم فروغ قاسمی
-
گاهی که پنجره هوس باغ می کند
شنبه 23 فروردینماه سال 1404 10:02
گاهی که پنجره هوس باغ می کند تا میله های سرخ تنش داغ می کند باید پرید تا به سراغاز خواستن این است قلب و خاطرِ مشتاق می کند حرف از فروغ و نور چراغ و زمانه نیست هر کس درون داریه اشراق می کند باید درون شعله بسوزد.. درون جمع هرکس توتون خویش اگر چاق می کند گاهی گرسنگی ست خلوص و سَرِ حضور غیر از وفاست هرچه که او واق می کند...
-
دوستت دارم
شنبه 23 فروردینماه سال 1404 10:01
دوستت دارم پس هستم عاشق که دچار دور باطل نمی شود بی بودن تو از واحد من بجز صفر حاصل نمی شود ، محمد رضا راستین مرام
-
من، عاشق تنهایی ام،
جمعه 22 فروردینماه سال 1404 13:33
من، عاشق تنهایی ام، "تنهایی،" عاشق من! محمد ترکمان
-
السلام علیک یا صاحب الزمان
جمعه 22 فروردینماه سال 1404 13:32
-
شب از شانههایت فرو میریزد،
جمعه 22 فروردینماه سال 1404 13:31
شب از شانههایت فرو میریزد، و لبانت، سرخیِ ماه را به چالش میکشد. در آغوشِ گیسوانت، جهان خلاصه میشود به زمزمهای گمشده در باد. دستم را بگیر، که زمین از تبِ بیتابی میسوزد، و در خیابانهای تاریکِ این شب، تنها فانوسِ روشن، چشمانِ توست. بگذار نامت را بر لبانم بگذارم، بگذار صدایم، در امتدادِ نفسهایت گم شود، چنان که...
-
مثل آوای غریبیست که در سینــه شکست
جمعه 22 فروردینماه سال 1404 13:30
مثل آوای غریبیست که در سینــه شکست نامهای گم شده در خلــوت دیرینه شکست سایهام مانده فقط از من و یک بغض قدیم زیر باران شب خاطره، آییـــــــــنه شکست ابوالقاسم میدانی
-
بهار
جمعه 22 فروردینماه سال 1404 13:29
-
روزگارم بر خلاف آرزوهایم گذشت
جمعه 22 فروردینماه سال 1404 13:28
روزگارم بر خلاف آرزوهایم گذشت سوگوارم بابت عشقی که هرگز برنگشت آن امید و آرزوهایم که ماند در کودکی در جوانی گرد پیری آمد و بر دل نشست آرمان_طاهری
-
بـاز پـرنـدهی عـشق زِشــوق پـرواز بیتاب شد
جمعه 22 فروردینماه سال 1404 13:27
بـاز پـرنـدهی عـشق زِشــوق پـرواز بیتاب شد شب تا شَفَق چَشمبراه صبح صبا بیخواب شد تـا امــتـداد آسـمـان غَـرق شــأن سـتـارههـا نفس سرمست از عشق و عـطر گُلمهتاب شد در چَـشمت ای پـرستـوی سپـیـد بـام عـشـق بـه رؤیـای آمدنت دل چون بهار شـاداب شد روئـیدند گُـلهـای بَـنـفش ارغـوان سَـرِ ذوق بـاران روی شاخـهٔ عـشق...
-
در زیر آسمان پرستاره،
جمعه 22 فروردینماه سال 1404 13:27
در زیر آسمان پرستاره، لبانت، قصیدهای سرخ، و گیسوانت، رودهایی جاری در باد. دستهایت، شاخهای از درختان نارنج، که بوی باران میدهند. میان ما، هیچ فاصلهای نبود، جز پرواز پروانهای، که راهش را به سمت ماه گم کرده بود. صدایت، چون چکههای روشن مهتاب، روی شانههای شب میریخت، و من، در گوشهای از این خیال، دست به دامن آسمان...
-
میرقصانم
جمعه 22 فروردینماه سال 1404 13:26
میرقصانم قلم را بر کاغذ با نوای نی و طعم لبانت. نستعلیق بوسههایت را در آغوشت مزمزه میکنم. سیدحسن نبی پور
-
بازآی...
جمعه 22 فروردینماه سال 1404 13:25
بازآی... چشمانم در انتظارت بیتاب وعطرت در هوای بینالود پیچیده و بهار، مرا در آغوش کشیده تا بهشتی را بجوید که در تنت گم شده است. سیدحسن نبی پور