یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

می دانستی !

می دانستی !
چه می پرسم
چگونه می‌دانستی
هیچ دانشمندی
آناتومی درستی از ما ندارد
از آتشفشانی فعال
میان قلبمان
از لوکوموتیوی فرسوده
در مغزمان
جیر ،جیر ،جیر
صدا می کند
و گاهی سوت پایان راه را می کشد
منتظریم کسی از درونمان پیاده شود.
هیچ دانشمندی
به هوش پاهایمان پی نبرد
وقتی تصمیم دارند بروند
و ما ایستاده ایم
چگونه می‌دانستی !
چگونه!


کوکب توفیق خواه

تا عشق توست راه علاج خماری ام

تا عشق توست  راه علاج خماری ام
دائم به جستجوی خم و  میگساری ام

ترکم نکن که بی تو در این رستخیز درد
از سایه های سایه ی خود هم فراری ام

بانو  اگر فریضه ی گلبوسه هرزگی است
من سینه چاک مکتب بی بند و باری ام

قلبم زشوق روی تو لکنت گرفته است
از سر ربوده خنده ی تو  هوشیاری ام

با بوسه شوک بده که بریزد هراسم و
پایان دهم به مرثیه ی  بد بیاری ام

طردم نکن به آذر چشمت قسم که با
دست خودت، به دست اجل می سپاری ام

با آنکه ته کشیده  غرورم،  ولی هنوز  
احساس می کنم  که تو   باور نداری ام


محمد علی شیردل

محترم بشنو کلامی زین منِ کوچک ترین

محترم بشنو کلامی زین منِ کوچک ترین
حرف دل مگذار فردا ،میشوی غمگین ترین

گر نگاری دیدی و دلبسته وشیدا شدی
یا ز درد دوریش آشفته چون لیلا شدی

خیز و بشتاب ز سوی آن نگارِ مه جبین
گو دل آشوبم ز رویِ نازدارت ،نازنین


غرق چشمانت شدم ز آن رویداد اولین
به چه زیبا آفریدست خدایت آفرین

فرصتی ده بر من عاشق دلم را وا کنم
راه و رسمت بینم و دلخانه ات پیدا کنم

گر تو خواهی همچو پروانه بسوزم در برت
یا گلستانی شوم عطرین ز بوی عنبرت

با دو چشم همچو آهو یک نظر بنما مرا
ده جوابم نازنین کن خانه ام را ماورا

من ز عشقت میسرایم ، قصه موی تو را
قصه مهتاب و عکس ِآن دو ابروی تورا

روی دل نامت زنم دانی که جانانم تویی
بهمن و اسفند و آذر یا که آبانم تویی

حرف دل دیگر تمام است جوابم را بده
غصه هایم بشنو و بی می شرابم را بده


توحید تکاو

یک همیشگی جاری ست در پیکِ یاد تو نوشم باد...

یک همیشگی جاری ست در پیکِ یاد تو
نوشم باد...

(معترفم...)
اشهدم‌ را خوانده ام به نام تو‌
ناف بُر...

جار میزند جنون
" عشق میفروشم "
هر که
" لیلاتر"
"رسواتر"

خاطره های دهان لق
گوش به گوش پیچان .‌..
تو را شناخته اند مردم ِدور
وقت ِسر ریز ِ نامت بر لب
و
قانون اعتبارها ست
معترض.
تبصره ها هم کارگر نیست.
محکوم ِ نص صریحم‌.
حکم؟
فقط تفریق ....

بلور یادت
ناگزیر‌ عبورها
در تنگی حوصله
دست مالِ عادت ها ست‌
عشق را اما عادتِ فراموشی نیست .


ملیحه ایزد

کاش شاگرد تو بودم در کلاس عاشقی

کاش شاگرد تو بودم در کلاس عاشقی
تا بیاموزم الفبای اساس عاشقی

سر بگیرم ذره آسا ساحت خورشید را
تا بیابم پرتوی از انعکاس عاشقی

کاش بار دیگری آتش به جانم می زدی
تا نماند در سرم هوش و حواس عاشقی

دوست میدارم جهانی خاک خاکستر شود
یا بسوزد عالمی در التماس عاشقی

کو پر شالی که می پیچد بدستان نسیم
کو گریبانی که گیرد عطر یاس عاشقی

در قمار تخته نرد زندگی چیزی نبود
جز غم آوارگی از رقص تاس عاشقی

عالمی سردرگم و آواره شهر وصال
آدمی دلواپس از رد تماس عاشقی

کاش میشد یک نظر بر عالم و آدم کنی
تا بگیرد از تو هرکس اقتباس عاشقی


علی معصومی

در سکوتی که از چشم‌هایمان می‌جوشد

در سکوتی که از چشم‌هایمان می‌جوشد
دست‌هایمان نجوا می‌کنند
دوستت دارم...
نه با واژه،
بلکه با گرمایی که از پوست می‌گذرد
و به عمق جان می‌رسد

ما به هم نگاه می‌کنیم
مثل رودهایی که در آغوش دریا آرام می‌گیرند
بی‌نیاز از قایقِ کلمه
بی‌نیاز از صدا

عشق
در همین بی‌واژه‌گی
در همین خیره‌ماندن
زنده است


سمیه مهرجوئی