ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | ||
6 | 7 | 8 | 9 | 10 | 11 | 12 |
13 | 14 | 15 | 16 | 17 | 18 | 19 |
20 | 21 | 22 | 23 | 24 | 25 | 26 |
27 | 28 | 29 | 30 |
زندانی است.
"شمس لنگرودی"
تا قیامِ قیامت !
"سیدعلی صالحی"
بلیط قطار را پاره میکنم
و با آخرین گلهی گوزنها
به خانه برمیگردم
آنقدر شاعرم
که شاخهایم شکوفه داده است!
و آوازم
چون مهای بر دریاچه میگذرد:
شلیک هر گلوله خشمی است
که از تفنگ کم میشود
سینهام را آماده کردهام
تا تو مهربانتر شوی...
"گروس عبدالملکیان"
رسوب میشوم
ته ماندهای که
دور باید ریخت ...
2
خستهتر از آنم
که لیوانی چای
آرامم کند
آغوش گرم ترا میخواهم
در جنگلی ناشناس
وقتی که آسمان
از لابهلای شاخهها
سرک میکشد ...
(فریبا عرب نیا)
یعنی که آمدی، که نشستی، که ناگهان
پروانـــه وار پیـــله دراندی و پـــــر زدی
رفتی به سمت نقطه ی پایان آسمان
اعجاب رفتنت در و دیــــوار را گرفت
حتا دهان پنجره باز است همچنان
بعد از تو لفظ و لهجه ی ساعت عوض شده است
طــوری کـــه حس نمی شود از چرخشش زمـــان
دیـدم کــــه بعد رفتــن تــــو جـــای تیـک تاک
می گفت لحظه ای نرو پیشم بمان ... بمان
(سورنا جوکار)
پـیـری بـه جـوانـی گـفـت:
کـچـل کـن
بـرو بـالـا شـهـر....هـمـه فـکـر مـی کـنـن مـدِ
بـرو وسـط شـهـر....فـکـر مـی کـنـن سـربـازی
بـرو پـایـیـن شـهـر....فـکـر مـی کـنـن زنـدان بـودی
ایـن هـمـه اخـتلـاف...
فـقـط در شـعـاع چـنـد کـیـلـومـتـر
مـردم آنـطـور کـه تـربـیـت شـده انـد مـی بـیـنـنـد
از قـضـاوت مـردم نـتـرس
در شـهـری کـه تـاکـسـی هـایـش بـا یـک زن تـکـمـیـل مـی شـونـد
ولـی بـا چـهـار مـرد بـاز مـنـتـظـر مـسـافـر مـی مـانـد
امـیـدی بـه پـیـشـرفـت نـخـواهـد بـود...!
(حـسـیـن پـنـاهـی)