ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | ||
6 | 7 | 8 | 9 | 10 | 11 | 12 |
13 | 14 | 15 | 16 | 17 | 18 | 19 |
20 | 21 | 22 | 23 | 24 | 25 | 26 |
27 | 28 | 29 | 30 |
چون سیب رسیده ای
رها شده در رویا
با رود می روم
کاش شاخه ای که از آب می گیردم
دست تو باشد !
شمس_لنگرودی
سر می روم از خویش
از گوشه گوشه فرو می ریزم
و عطر تو
رسوایم می کند
شمس_لنگرودی
بی تو چه باشد گردش دوران
بند گرانی بر تن بی جان
در شب من بوی تو هر سوی روانه
از که بگیرم گل من از تو نشانه
از چه نباری بر سر کشتم
همچو کویری گشته بهشتم
خرمی دولت من از چه پریدی
بال و پر طاقت من از چه بریدی
ای تو شکفته در دل و جانم
صبر و خموشی من نتوانم
شمس لنگرودی
اشتباه نکن
نه زیبایی تو
نه محبوبیت تو
مرا مجذوب خود نکرد
تنها آن هنگام که روح زخمی مرا بوسیدی
من عاشقت شدم
شمس لنگرودی
مــــن یک جـــــادهام
میآیم بیآن که آمده باشم
میرسم بیآن که قدم بردارم
به دور دست جاده نگاه میکنم
پیشِ پایِ تــــــوأم
شمس لنگرودی
بی آنکه بوی تو را بشنوم
ریشههای سیاهم
در تاریکی بیدار میشوند
فریاد میزنند:
بهار، بهار...
شاخههای درختم من!
به آمدنت معتادم...
شمس لنگرودی
شعرم
همهمه ی پنهان توست
گل شب بوی من
میخواهم تو را
در عبور عطر شبانه ام بشناسند
شمس لنگرودی
اکنون که مرگ ساعت خود را کوک می کند
و نام تو را می پرسد
بیا در گوشت بگویم
همین زندگی نیز زیبا بود
شمس لنگرودی