یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

شعر مرا نخواند برفت

شعر مرا نخواند برفت
اشک مرا چکاند برفت
چه تیری بود در کمان ابرویش
که آنرا به دلم نشاند برفت
کمند خرمن گیسوانش را
به پای دلم ببست برفت
اسیرم کرده ودلشکسته و عاشق
لیک من ندانم به کدامین راه
توشه سفر بست برفت
به هر که پرسیدم نشان او

نمی دانم که چرا ؟
مرا دیوانه پنداشت برفت

عقیل ماله میر

چون خُم دُر پنهان ومدام در جوشم

چون خُم دُر پنهان ومدام در جوشم
فریاد درون سینه دارم و خاموشم
دست بدارید ازخُم دورافتاده زخویش
گردل گشایم بینید درجوش وخروشم

عبدالمجید پرهیز کار

از عشق بر نیاید جز غصه وجدائی

از عشق بر نیاید جز غصه وجدائی
نیست مرغ گرفتار از دامش رهائی
خوش بود به سبزه زارن وایامی که برکام
اکنون گلهای حسرت روئید درباغ آشنائی
پندم بگیر ای دل بازش نرو به این ره
ورنه چون اسیردردام ، دانه بود گدائی


عبدالمجید پرهیز کار

رفاقت با حسین پایانی ندارد

رفاقت با حسین پایانی ندارد
شفاعت بی حسین معنایی ندارد

عدالت در جهان به نامش خورده است
عدالت بی حسین زیبایی ندارد

بیا یک بار عاشقی کن در جوانی
که دل عاشق حسین رسوایی ندارد


ندیدم یار با وفا چو یار بی کس
وفا بر غیر او شکوفایی ندارد

خدایا قلب من به غم جز او نکن پر
که محبت بی حسین معنایی ندارد

سجاد اوسیانی

غُصّه در دل مثل زَر دارم برای آینه

غُصّه در دل مثل زَر دارم برای آینه
در صدف چندین گُهر دارم برای آینه

خنده ام از روی ناچاری ست پیش دیگران
گریه ها در چشمِ تر دارم برای آینه

بر لبم از بی زبانی ، مُهرِ خاموشی نزن
تیغ ها زیر سپر دارم برای آینه

باغ اگر بر من قفس باشد تماشا کردنی ،
باغ ها در زیر پر دارم برای آینه

خار بی برگم ولی از داغِ عشقِ ارغوان
لاله زاری در جگر دارم برای آینه

عمرِ کوتاهم اگر با من وفا داری کند
سروِ سبزی در نظر دارم برای آینه

سردیِ دوران اگر چه پایِ رفتن را گرفت
دستی امّا در هنر دارم برای آینه

از سبکدستی شَوَم چون پنبه ی مینای مِی
فتنه ها در زیر سر دارم برای آینه

چشم اگر بستم به فرزندانِ دنیا ، باک نیست
ماهِ کنعان در سفر دارم برای آینه

جواد مهدی پور

قاصر از رجِ واژه های عاشقانه

قاصر از رجِ
واژه های عاشقانه

در گلویِ
انباشته از بغض

همه آرزویم این است
در مظلومترین
ماه بهار


جاری شود اشک من
به وسعت آسمان ابری
از حجم بارانی روح و روان

تا ولوله
غنچه های یاس


فرهاد نظری پاشاکی