| ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
| 1 | 2 | 3 | 4 | 5 | ||
| 6 | 7 | 8 | 9 | 10 | 11 | 12 |
| 13 | 14 | 15 | 16 | 17 | 18 | 19 |
| 20 | 21 | 22 | 23 | 24 | 25 | 26 |
| 27 | 28 | 29 | 30 |
تا که چشمم با سکوت ِ شب تبانی می کند
اشک روی گونه هایم حکمرانی می کند
حق به شیطان می دهم دیوانه ی حوا شود
رقص ِ گیسوی تو آدم را روانی می کند
شاعران ِ وادی شیراز اذعان کرده اند
طره ی مویت غزل را جاودانی می کند
عشق ِ تو ابلیس را از راه بیرون کرده است
نرگس ِ چشمت عجب آهو پرانی می کند
بارها ایوب بازی کرده ام با تو دریغ
صبر هم با من دگر نامهربانی می کند
عطر ِ لبخند تو ای عالی جناب ِ عاشقی
مرغ ِ پرواز مرا هم کهکشانی می کند
عشق کاری می کند با دل که شهبانوی مصر
التماس ِ از چشم های بز چرانی می کند
محمد علی شیردل
پاداش یکی بهشت و پاداش یکی جهنم است
یکی را عذاب می کنند و یکی را دوا و مرهم است
سر تعظیم به خلقتش اگر پایین نیاوری
شلاق ملائکه می خوری و جزای ستم است
پاکی خویش نفروش به بدکرداری و خبث
کان جا که پاکان به بهشت روند و پاداش کرم است
به خویش ستم نکن دل بر غیر خدا نبند
کانجا که غنی اوست ودمر می کند هر چه صاحب ارم است
گمراهی نخواهم چه بد است وزر گناه
در معصیت ببند که اینجا باز حرم است
رحم اگر کنی به موش های کثیف و زشت
محصولات ضرر می کنند طاعون فهم است
غریبه سخن گوش می خواهد شاهد خلقت چشم
آنکه مست شهوت است جزایش نشاید رحم است
اعظم زارع
به استحضار عالی می رساند که خطا کردی
نظر بر اینکه دل را بی محابا مبتلا کردی
بنا بر حکم آیین نامه های لازم الاجرا
به قید فوریت پایان بده آنچه روا کردی
فراق حضرت عالی سزاوارم نمی باشد
چرا در دل حضورت را به غیبت نابجا کردی
به دل تا اطلاع ثانوی ابقا نمیگردی
تو ای سرکار خانم با دلم بازی چرا کردی؟
به تصمیمات مشروحه شما منفک شدی از دل
که با رفتار کاذب عاشقی را ادعا کردی
و اینجانب شما را در خصوص خبط رخ داده
به قید بوسه میبخشم اگر آن را ادا کردی
عادل پورنادعلی
هر چه را بزرگ باشد، دوست دارم ...
چه اقیانوس باشد
چه آسمان...
و چه قلبی
که بی انتها گشوده میشود ..
چه شهر را
که می شود از بام های بلند
در تنهایی نیمه شب نظاره کرد
با حس گم شدنی
بدون پیدا شدن..
هر چه را که بزرگ باشد دوست دارم...
ردپای فیلی که پر از باران شده باشد
با اینکه فرسنگها از گله اش
دور افتاده باشد ...
کوهی را
که سردش است
بدون ذره ای لرزیدن
ولی هر چه کنم
در آغوشم جایش نمی شود !
دشت را
که همیشه چادر گلگلی به تن دارد...
حتی زمانی که تنش را
به خاک سپرده باشند...
مادر بزرگم را
دلتنگیم را
هر چه را بزرگ باشد ...
دوست دارم ...
شیما اسلام پناه
بر یاد روز های تلخ
که از دهان تو شکر می ریخت
ذهنم جوانه می زد و گویا
آن لحظه را فوری ثمر می ریخت
ای آتش روزهای خاموشم
ای شبنم گل های جان،مریم!
هر چه بگویم در دلم هستی
تصویر واژه می شود بی غم
ای شادی دنیای پر تصویر
ای شاعرانه در دل تقدیر
بر دیدنت دریای دلتنگم
درمان روح،مهر تواست تاثیر
در پای علم و ساز شیرینت
دست زمان از اوج آن کوتاست
این لحظه ی شاد و دراماتیک
لطفی از آن پرگار این دنیاست
در قلب من زنده است آن لحظه
آن لحظه های تو و آن یادش
آن لحظه ی خوشبخت دیدارت
داده زمان آن را چه بر بادش
تو در منی در ریشه ی مغزم
تو در تنی در وادی جانم
تو چون رگی بر خون احساسم
تو با منی تا روز پایانم
زهرا گودرزی فرد
بر باد افسار بزن،
نسیم میشود
بر دریا حصار،
رود
خیال را اما همیشه،
چون شاهینی به پرواز درآور
و چون اسبی بتازان
بگذار عطشِ خواستن
آرام گیرد در کنارهی جاریِ کلمه،
نمِ شعر
دلم این روزها، اما،
با یاد تو،
بادکنکی سرخ است
رها شده از دست کودکی
گرفتار میان شاخههای خشکیدهی درختِ خیال
حتی به نسیمی از بغض میترکد!
محمدعلى دهقانى

