ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | ||||||
2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 |
9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 |
16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 |
23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 |
30 | 31 |
زلفت چو آبشار رها گشته در نسیم
جاریتر از خیال منی در شبانۀ بیم
چون موج نرم رود به هر سو کشد دلم
با هر نسیم مست شود بختِ ناتمیم
اسلم رییسی
ای نوشِ دوشم تا سحر، زیباترین، ماهم بمان
باید بمانی در برم، شاهم تویی سلطانِ جان
تا دیدمت عاشق شدم، از هر چه غم فارغ شدم
عشق مرا کتمان مکن، پیداست در چشمت عیان
مست و غزلخوان آمدی، گیسو پریشان آمدی
عشقم بمان، عمرم بمان، این نغمه را با من بخوان
میبوسمت، میبوسمت، با بوسهها مینوشمت
نوشین لبی، شیرین زبان، نوشم از آن کام و دهان
ناز تو را من میکشم، ناز تو را من میخرم
جانان بمان تا لب به لب گویم به تو راز جهان
سید مرتضی سیدی
از همان لحظهی اول که نازک و نرم آمدی
در همان روزی که آرام و خونگرم آمدی
گل ز شوقِ روی تو در بسترش لرزید و ریخت
نسیمِ عشقی شدی، باوفا، گرچه با شرم آمدی
ماه حیرانِ دو چشمت، آسمان آمد فرود
موجِ دریا نغمه خواند و همچو شبنم آمدی
دستهایم لرزه افتاد از نگاهت، دیدیاش؟
در خیالم، در شبم، با خنده و گرم آمدی
همچو خوابی خوش، ولی کوتاه، رفتی ناگهان
ای که جانم را به لب بردی و کم کم آمدی
اقبال از دردِ هجرت با دلش نجوا کند
کاش روزی بازگردی، کاش شاد و بی غم آمدی
احمد برزگری
سال عوض شدومن هنوز اندرخم خویش
همه رفتن سفر من ماندم درخانه وکیش
عازم سفر بودیم صاحبخانه به در کوفت
گفت یا برون شو یا بعلاوه کن بر پول پیش
باز کردیم کیف وساک ااااااز سفر منصرف
خوشی نیامده بر منه درمانده و درویش
سفربه کنارچه کنم بغض یخ زده ی دخترم را
کاش میمردم ان لحظه زین غم افزون وبیش
یکسال دویدیم بهر نان بهر یکدم زندگی
دریغ از زندگی نماندموی سیه برسرو ریش
گیر افتاده ایم دراین گرداب ما واین وطن
ش۔۔ی۔۔خ۔۔۔ ترساندما رااز ان دنیا ازآتیش
غافل که جهنم همینجاست ونباشدقراری
انگار عقربی افتاده درآستین ومیزندنیش
داودچراغعلی
با دلی پر شده از دلتنگی
با خودم می گویم
تو دگر از همهمه و
هر غوغا بیزاری
تو دگر از سرزنش
طعنه زنان بیزاری
تو دلت می خواهد
مثل آن آهنگی
که رفیقی می خواند
قلب تو قلب پرنده گردد
که تو از هر قفسی بیزاری
پر گشایی به آن جنگل سبز
دشت ها را روز ها را
به امید نیم شب های روشن
پشت سر بگذاری
همچنان بال زنان پر گشایی
به آن نقطه ی اوج
که ببینی او را
و برای لحظاتی
محو تماشای نگاهش گردی
و بگویی عشقم جانم
من تنها خسته ام از این همه درد
آمدم تا رها گردم . وآزاد شوم از
من خویش
عشق تو جان مرا پوشاند
آری آری بشوم آنچه باید بشوم
عاشقی کز عشقش
هستی اش را بدهد
ومنم در هستی تو هیچ شوم
مست شوم
در هستی تو هست شوم
خود خود رافدایت بکنم
وه! چه زیبا باشد
اینچنین عاشقی کردن و عاشق ماندن
شیدا جوادیان
جنگیدن واسه دلی که
با تو نیست سخت است
ماهی که تو تنگ آب است
چه می داند دریا چیست
رهاش کنید تو دریا غرق میشه
به همین سادگی به همین تلخی
مواظب کسی که دوستتون داره باشید
شاید دیگه فرصت نشه
عشق واقعی رو تجربه کنی
محمد کیا حبیب زاده