ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | |||||
3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 | 9 |
10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 | 16 |
17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 | 23 |
24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 | 30 |
31 |
همهچیز
از نبودن تو حکایت میکند
به جز دلم
که همچون دانهای در تاریکی خاک
در انتظار بهار میتپد،
تو بر میگردی،
میدانم...
از دورها و دورها میآیی و فقط یک چیز
فقط یک چیز کوچک در زندگی من جابجا میشود
این که دیگر بدون تو در هیچ کجا نیستم...
انسانها دو گونه هستند :
یکی آنان که در تاریکی بیدار هستند و
دیگری آنها که در روشنایی هم خوابیدهاند ...
من ناز بالش کوچکی از سوالم
دلم می خواهد
سر بگذاری بر سینه ی من
بگویی:
چه پرنده ای است
که به جای من
در هوای تو آواز می خواند.
کسی که نتواند افکارش را تغییر دهد
هیچ چیز را نمیتواند تغییر دهد...
جرج_برنارد_شاو
عادت ناجوان مردانه ترین بیماریست،
زیرا هر بد اقبالی را به ما می قبولاند، هردردی را و هر مرگی را.
در اثر عادت، در کنار افراد نفرت انگیز زندگی می کنیم،
به تحمل زنجیرها رضا می دهیم، بی عدالتی ها و رنجها را تحمل می کنیم.
به درد، به تنهایی و به همه چیز تسلیم میشویم.
عادت، بی رحمترین زهر زندگیست. زیرا آهسته وارد می شود،
در سکوت، کم کم رشد می کند و وقتی کشف می کنیم که چطور مسموم آن شده ایم،
می بینیم که هر ذره بدن مان با آن عجین شده است،
می بینیم که هر حرکت ماتابع شرایط اوست و هیچ داروئی هم درمانش نمی کند.
یک مرد
اوریانا_فالاچی
در فرو بستهترین دشواری
در گرانبارترین نومیدی،
بارها بر سر خود بانگ زدم:
"هیچت ار نیست مخور خون جگر،
دست که هست!"
بیستون را یاد آر،
دستهایت را بسپار به کار
کوه را چون پَرِ کاه از سر راه بردار!
وَه چه نیروی شگفت انگیزیست
دستهایی که بههم پیوستهست!
فریدون مشیری