یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

صبر طاق شد و حوصله از حد بگذشت

صبر طاق شد و حوصله از حد بگذشت
دیده بر هم نشد وموسم وعد بگذشت
گل تاک انگور شد و میوه اش در بازار
سرو خم شد وبهار از چند بگذشت
شهر عشق همت عطار بر هفت رساند
عمر در وعده دیدار چون رعد بگذشت
شیر هم در رگ مادر به فرزند رسید
کودک دل به هفتاد شد و از پند بگذشت
پیر فرمود غوره از صبر حلوا بشود
باغ انگور سر آمد و وعده به بعد بگذشت


عبدالمجید پرهیز کار

دردت به جان من باشد و من خریده ام

دردت به جان من باشد و من خریده ام
آن دردی را که توکشیده ای من ندیده‌ام
اشکت روان و سپیده اندوهگین مباش
هرکجا که توجان بخواهی من رسیده ام


علی جعفری

عُده ای در طلبِ نقل و نباتِ حَلب اند

عُده ای در طلبِ نقل و نباتِ حَلب اند
عِده ای لقمهِ نانی چو کبوتر جَلب اند
عُده ای سیر ندارند خبر از سفره ی ما
عِده ای گشنه که دنبالِ عمودِ اَدب اند
عُده ای ساز سفر کرده که ساحِل بینند
عِده ای نوبت جراحی جراح طلب اند
عُده ای فکرِ پس اندازِ دلار اَند میان
عِده ای نارسِ اجمادِ جمودِ عجب اَند
عُده ای ماهِ ژوئن منتظرند سر برسد
عِده ای نذر صیام کرده ی ماهِ رجب اند
عُده ای کاخ نشین دنبالِ قصر میگردند
عِده ای کوخ نشین چادرِ اَحمر سَلب اند
عُده ای عِده ندارند عدد بی معنی است
عِده ای عُده ندارند و عدد می طلب اَند
عُده ای طالبِ اغفالِ کثیرنَد به سخن
عِده ای قالب اَشکالِ کبیران سَبَب اند
حافظا عِده و عُده حَصَلِ فعلِ شماست
ماحَصلها حَصلِ حاصلِ محصول صَلَب اَند

حافظ کریمی

السلام علیک یا صاحب الزمان

بمیرم برای تنهائیت اللهم عجل لولیک الفرج
                                

                                
                                
                            </div>
                            <div class=

محمد

یه وقتایی دلت می گیره

یه وقتایی دلت می گیره
نمی دونی چه مرگته
نمی دونی چکار کنی
زمان و مکان از دستت در میره
نه چیزی میبینی
نه چیزی میشنوی
انگاری به ته خط رسیدی
هیچ کورسوی امیدی نیست
هیچ دری به روت باز نمیشه
خفقان مطلق تجربه میکنی
بغض از اعماق وجودت
زبونه میکشه
جوری که حتی نفسات نصفه و نیمه میاد
گاهی میره گاهی هم گیر میکنه
یه جایی مابین سینه و حنجرت
که هیچ اسمی براش تعریف نشده
راه میری و هی دور خودت میچرخی
میشینی
یه دفعه ای
مثل اسپند رو آتیش
از جات میپری
به معنای واقعی کلمه
کفری میشی
ته دلت خالی میشه
انگاری یه حفره بزرگ تو وجودته
که پرشدنی نیست
نه دوس داری فکر کنی به چیزی
یا کسی
نه دوس داری صدایی بشنوی
حتی اون آهنگی که عاشقش بودی هم
نمیتونه آرومت کنه
یا صدای کسی که همه زندگیته
میفهمی که چی میگم
سگی سگی سگی
هیچی حال دلت خوب نمیکنه
علاجش فقط تنهاییه
اونم تو یه گوشه دنج و خلوت و تاریک
بدون هیچ صدایی
حتی صدای عزیزترینات
خودت باشی و خودت
خودت باشی و همه ی غمهای گذشته و حالت
مثل خل و چلا بشینی
گیر بدی به یه جای نامعلوم
یه جایی تو عالم هپروت
بی دلیل و با دلیل
اشکات همه ی صورتت خیس کنه
یه کام عمیق از سیگار تلخت بگیری
نفست حبس کنی
دودش ول کنی تا ناکجا آباد
انگاری یه بخشی از وجودت رها کردی
شماها رو نمیدونم
ولی من اینجوری برمیگردم
به این زندگی
به این لجنزار
به این دنیای کوفتی
اگه
سکوت و جای دنج و
پاکت سیگارم باشه
و گاهی یه استکان چای


بهروز حیدری نائیج

آدمیت صحبتش عطّار ماست

آدمیت صحبتش عطّار ماست
آدمیت صورتش نجّار ماست
چون بشر در آدمیت، بنده گشت
هر کسی از سوی جان،جنبنده گشت
دل به گل بند، تا کلام دل رود
غم بدر کن، دل به شادی گل شود
لطف جان، گر گرم هر مجلس شود
ریش بر خویش جامه هر کس شود

آدمیت، چون همه آدم به آدم را نمود
پس به خاک آن، جهان چند زو غنود
صدق گفتار، چون همه را این بناست
بر سرش این روی دل، خاکش بجاست
سنت این دست گرفتن،پای را جهدی بُوَد
آدمیت هم به نامش، دست را عهدی بُوَد
هر کلام بر وصف آدم، آدمیت تازه گشت
هر زبان صافی بگوید صادق غمازه گشت


ابراهیم اسماعیلی

نشسته چشم سیاهت به روی سنگ سیاه

نشسته چشم سیاهت به روی سنگ سیاه
نگاه می‌کنی و آب می‌شوم ناگاه
تمام زندگیم بی تو حجمی از درد است
میان خاطره‌هایی که گاه یا بی‌گاه
سرک می‌کشد از کوچه‌های مبهم ذهن
چنان که کودکیت شاد مانده بر درگاه
به روی روی سفیدت نشست خاک سیاه
سیاه گشت همه روزگار من چون آه

فهیمه اعظم