یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

ای نازنین من که تو چون در گوهری

ای نازنین من که تو چون در گوهری
دل زرگریست که ترا گشته مشتری
توصیف روی تو چون عهده من است
شیرین زبان و لاله رخ و سرو پیکری
در اسمان که هزاران هزار ستاره هست

تو از میان ان همگان بالا و بر تری
امید من به طره زلفت سرشته است
هر جا که می روی تو مرا برده می بری
اهو صفت به هر در و کوئی گذر مکن
بنشسته در کمین تو صیاد بیشتری
اخرچه شدکه این همه وصف تو گفته ام
تو نیز عنایتی بنما به بیدار مستری
سریست میان عشق من و ان عزیز من
ای کینه توز فلک پرده ز رخ چه می دری


قاسم بهزادپور

اندیشه‌ مکن حوادث را مصایب

اندیشه‌ مکن حوادث را مصایب
متفکر شو‌ آنها را فرصت
بهر آشنایی با عجایب
خدا را منگر کافر
بدار این حرف در خاطر
الدهر یومان ای فاکر.

امیرحسین عباسکوهی

زیباترین لبخند بارانی

زیباترین لبخند بارانی
شکوه آبشارانی
چنان آتشگهی زیبا
که در هر چشم گریانیست


پیروز پورهادی

دلـیـلِ هـر بـیـتـی کـه سـرودم ز مـاتـمـت ..

دلـیـلِ هـر بـیـتـی کـه سـرودم ز مـاتـمـت ..
تو در شـعرم یـافـت می‌شـوی من در غمـت

شـبیـه بـاغـی کـه نـیـازمـنـدِ بــر بـاغـبـان ؛؛
نـگاهـم دار شـایـدم ، بـگـشـتـم چـو لازمـت

جراحت و زخـم که خـوردی ، بـده جـواب :
کنون بجز من کیست ؟ مُـسَکّـن و مرهـمت

سـقـوط و افـتـادنـت ، بـدیـدم ز مـهـلـکــه :
گـرفـتمـت فـوری و دو دسـتـی ؛ مـحکـمـت

نـه سادگی کن ، نـه مهر بِـوَرز و نـه اعـتمـاد
که پیش از قـربانی شدنت بشناس ؛ آدمـت

دلــم به دور بــودنـت کـه قــانــع نـمـی‌شـود
علاقـه داشت از نزدیـک کند عرض مقدمت

بـرابـرِ عـشـق مـا را نـشـانـدی بـه امـتـحـان
نتیجـه چیزی نیست جز وفا و مرحمت

اراده بایـد کـرد و پذیـرفـت که شـیفـتـگی :
نـیـاز بـه جـبـر و زور نـداشـت و مـقـاومـت

هـنـوز بـلاتـکلـیـفـی تـو .. رنـجـم مـی‌دهـد
مـراحـم هـستـم من بـگو یا که مـزاحمـت ؟


یزدان ماماهانی

برای یکبار هم که شده

برای یکبار هم که شده
به خودمان فکر کنیم
برای خودمان زندگی کنیم
لحظه های ارزشمند را قدر بدانیم
و از صعب العبورها عبور کنیم
با کمی لبخند، با کمی عشق...


مارال کناررودی

از یوسُفم خوشبو شده پیراهن من

از یوسُفم خوشبو شده پیراهن من
پُر گل ببین از حُسنِ رویش دامن من

یعقوبِ چشمانم در استقبال رویش،
پولک نشانِ اشکها پیراهن من

در چارفصل دل هوای من بهاریست
بنْگر، نسیمِ نسترن با سوسن من

اردیبهشت روی او باشد بهشتم
باغِ نگاهش ، فصل گل بشکفتن من

آواز داوودیِ او تا می شکوفد،
گُل می کند دیگر دل از رقصیدن من

باغ پر از سیب و انار و پرتقال او
داغ هوسهای همیشه چیدن من

تشریف عریانی دل ، آیینه داند
عریان بیا،چون دیدنیست این دیدن من

جای تو نیست ای غم که با من دم بگیری
دیگر بمیر از غصّه ی خندیدن من

قاسم یوسفی