یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

با قدم های خسته ی مانده در راه

با قدم های خسته ی مانده در راه
کاش باشد
آغوشم برای این روزهایت پناه
جوانه بزند از بذر تردید هایت امید
بشود کنارهم ریشه های غم را برید
نشسته کنج لبت غبارغمگینی از دود
میبوسم اشک هایت را
قصه ی عشق را باید بار دیگر باتو سرود
پناهِ پنهانِ بوسه های سرکوبِ سکوت
به فعل شادی که می اندازد در من پوست
نگاه خسته ی مغموم تو به صفحه ی گوشی
کنارت شعر مینویسم میپرسم از اسمت
که در قافیه ها کوشی
فریاد های خاموشِ نگفته ها
پشت حالم خوب است
بعد از سه نقطه ها
انتظار برای
دوستت دارم های در پریشانی
پرسه ی پرسش های سرگردانی
انتظار برای
یک اتفاق خوب‌بر زخم این روزها
امید برای زندگی تمام هنوز ها
پناهِ پنهانِ بوسه های سرکوبِ سکوت
کاش بیاندازد فعل شادی در ما پوست

فائزه کیانی فر

زخم هایم را میبینم

زخم هایم را میبینم
کاش زخم های بیشتری می‌زدی
با خاطرات تلخ تر
بیشتر تو را به یاد میاورم


حسینعلی بزی

با زبان خویش گویم من، زبانم پارسی است

با زبان خویش گویم من، زبانم پارسی است
جان من، قربان من، روح و روانم پارسی است
رستمم، سهراب را در قاب عکسم دیده ام
رنگ و بوی خینه‌ام، هم داستانم پارسی است
شورشی افتاده در من، مستِ دیبایِ خوشم
کوچه و پسکوچه‌ها، دَورِ جهانم پارسی است
گربهاری بود بگذشت، یا زمستانش چنان
چهار فصل زندگی، در هر زمانم پارسی است
مست و مدهوشِ وَیَم، گمشته در صحرای او
بخت نا بگشوده را دانی که دانم پارسی است
این زبان بیگانه با ما نیست، ای بیگانگان
هرکجا چشمی گشایی، گر بخوانم پارسی است
بگذرم از مولوی یا حافظ و سعدی اگر
کی توانم بگذرم از استخوانم پارسی است
بوعلی سینا و فردوسی و ناصر خسروان
غزنوی با جامی و پیرِ مغانم فارسی است
این زبان یک تمدن، یک شکوه و عزت است
دیده ام با این جهان را، دیده بانم پارسی است

محمدصالح مصلح

بوی یلدا را میشنوی؟

بوی یلدا را میشنوی؟

انتهای خیابان آذر…

باز هم قرار عاشقانه پاییز و زمستان..

قراری طولانی به بلندای یک شب..

شب عشق بازی برگ و برف…

پاییز چمدان به دست ایستاده!

عزم رفتن دارد…

آسمان بغض کرده و میبارد.

خدا هم میداند عروس فصل ها چقدر دوست داشتنیست…

کاسه ای آب میریزم پشت پای پاییز…

و… تمام میشود

پاییز، ای آبستن روزهای عاشقی،

رفتنت به خیر…

سفرت بی خطر

خواب حرام است در دل که تو باشی

خواب حرام است در دل که تو باشی
ترسم بخوابم و تو در خواب نباشی

مسلم اکبری ازندریانی

چه عجب شعر به مهمانی من آمده ای

چه عجب شعر به مهمانی من آمده ای
ساک برداشته ای رو به وطن آمده ای

خیر مقدم ،نفست گرم، حضورت جاری
ساکت و سردم و تو گرم سخن آمده ای

دل من پهنه ی بی آب پر از خاری بود
تو به آراستنش مثل چمن آمده ای

باز هم شور تو در عمق دلم می افتد
مثل روحی به مسیحایی تن آمده ای

درد می خواست مرا تا به تباهی بکشد
که تو با قافیه ای درد شکن آمده ای


باز مهتاب و من و غصه و تنهایی و تو
چه عجب شعر به مهمانی من آمده ای

مهساپارسا

شهید در گوشه ای خفته.

شهید در گوشه ای خفته.
همچون لاله ای شکفته؛
همچون گلبرگی تَکیده
که به بلوغِ خویش رسیده.
آوایِ روحش می آید از دوردست،
که می گوید بر تنم نمی آید شکست.
گرچه شکست روزگار تنم،
لیک جانِ شیرین را بدادم بهرِ وطنم.

چه داریم ما؟ همه از شهید.
خبرش به گوشِ مادر برسید برسید.
پرپر شد جانش چون ابر چون ابر،
لیک هست مادر، آری، کوهِ صبر.
در دل دارد غمی بنهفته و نهان
که چرا ز دست داد آن گُلِ نوجوان.
آه ای تقدیر بمان: که گرفتش او را
دستِ ستمگرِ دشمنان.
دستِ ستمگرِ دشمنان...

رفته است از بَرَم؛ می گوید مادر.
و جانش می گردد پرپر پرپر.
رفته ز برم آه نازنین پسرم.
چگونه شب را بی او به سر برم؟
کشته شد کشته آه و وایِ من
چه ماند امروز از او برایِ من؟
جز قابِ عکسی کهنه و فرسود؛
لیک دانم که این کارِ کردگار بود.
کارِ کردگار بود که رَوَد به جنگ.
نتوانست بگذرد از چنگالِ سنگ...

چه داریم ما؟ همه از شهید.
خبرش به مادر رسید رسید...
ای وای که جهان بر سرش گشت آوار
چون که شنید پر کشید آن گُلِ گُلعذار.

تمنّا مکن مادر، دیگر تو از دهر؛
تنها از باری بخواه که دهد تو را بَهر.
چونانکه زهر، این پیامِ شرنگ آلود
رسید آری آری به گوشِ مادر و نابود
بگشت تو گویی روح و جسمِ او،
لیک دلش باور دارد که گشت جاودان اسمِ او.

چه داریم ما؟ همه از شهید.
افسوس که جسمِ پاکش تنها به مادر رسید...

شهید در گوشه ای خفته
همچون لاله ای شکفته.
همچون گلبرگی رسیده
به بلوغ، و خوب و بدِ دهر دیده.
شهید شهید نامی است جاودان
که سربلند خواهد کرد نامِ این جهان.


نیلو رشیدی