ای آب روشن

 ای آبِ روشن

 تو را با معیارِ عطش می‌سنجم...

                                         « احمد شاملو »

نگو که شعر بگو ، گفتنم نمی آید

نگو که شعر بگو ، گفتنم نمی آید
به روی صفحه ی دفتر قلم نمی آید
چگونه از دل سنگ تو خوب بنویسم؟
نگو که بد بنویسم ، دلم نمی آید !

به لطف حادثه شاعر نوشت " خواهد مرد "
تو لایک کردی و گفتی
" بدم نمی آید...! "

ایراد

می خواهمت،می دانی اما باورت نیست

می خواهمت،می دانی اما باورت نیست

فکری به جز نامهربانی در سرت نیست

دیگر شدی هر چند ، اما من همانم
آری همان شوری که در سر دیگرت نیست
من دوستت دارم تمام حرفم این است
حرفی که عمری گفتم اما باورت نیست
من آسمانی بی کران ، روحی بلندم
باور کن این کوتاهی از بال وپرت نیست
ای کاش درآغاز با من گفته بودی
وقتی توان آمدن تا آخرت … نیست !

خوشبینی آهنربای خوشبختی است...

خوشبینی آهنربای خوشبختی است...

اگر مثبت بمانید؛

اتفاقات و آدم ها مثبت به سمت شما جذب می شوند...

من از اینجا خواهم رفت

من از اینجا خواهم رفت
و فرقی هم نمی کند
که فانوسی داشته باشم یا نه
کسی که می گریزد
از گم شدن نمی ترسد

رسول یونان

یا صاحب الزمان

یا صاحب الزمان

طفل بی حوصله ام

خسته زتعطیلی ها

مهر من ،زود بیا

وقت دبستان من است..

دلی که سینه زن هر شب محرم شد

دلی که سینه زن هر شب محرم شد
صدای هر تپشش ذکر یا حسینَم شد
به یاد غربت یک لحظة تو این گونه

بساط گریه هر روز من فرا هم شد