ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | ||||||
2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 |
9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 |
16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 |
23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 |
30 | 31 |
ما بهشت و جهنم را ندیده ایم اما تا دلت بخواهد برزخیم
میان رفتن و ماندن ، میان بودن و نبودن
میان عشق و ترس ، میان آزادی و حبس
میان علاج و ناعلاج و هزار گیر و گرفت
مانده ایم ؛
ما هنوز برای پاهایی که تمایل به ایستادن دارند
قصه میسازیم و دعا میکنیم که روزی بال در بیاوریم
تا شاید در خیالهایمان به آسمان برسیم
یا اینکه همه ی خط های پایان به سمت ما بدوند
مدالهای طلا بر گردنهایمان آویزان شوند
و کاپهای زرین دستهای رو دست مانده ما را غافلگیر کنند
و در پایانِ این جهانگشایی و فتوحاتِ غرور آفرین
وقتی از همه ی این خیال پردازی ها خسته شدیم
مثل همیشه خودمان را به خواب میزنیم
شاید روزی خوابمان بپرد و آن شود که باید بود
و یا تمام شود این قصه ی کسی که هیچکس نبود ...
محمدرضا باصری
نفس کم نمی آورد این دل من
از این شیب و فرازهای تو
دنیا را دور میزنم
باز هم
باز هم
خسته نمی شوم از این دور و تسلسل
وقتی حکمت این فلسفه
چشمان تو باشند
احمد بارانی
شب شاید
بیتابیِ دختری باشد که
گلوی عُمرش را
خفقان پشت پنجرهی احساس
گرفت
و سکوتش کل جهان را
فرو بُرد در دلتنگی...
مریمکرمی
شب سهم من و خواب تو و قصه و رویا
ای از تو نوشتن شده کار من تنها
من بی تو نشستم که مگر باز بیایی
تا نور فشانی تو به تاریکی شبها
در موسم گل مانده ام و جای تو خالی
ای آمدنت مژده زیبایی فردا
باران زد و پاییز شد و از تو خبر نیست
من منتظر آمدنت مانده ام اینجا
ای حسرت نادیده ایام جوانی
من پیر شدم در تب اما و مبادا
علیرضا تقی زاده ثمر
حضـرتِ مولا رضـا فرموده است
این روایت را تو از کافی بخـوان
مغفـرت گـردد نصیبِ آن کسی
عیبِ این و آن نمایـد او نهــان
سلیمان ابوالقاسمی