یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

مـرتضـی فـرمـود و بنگـر در غُـرَر

مـرتضـی فـرمـود و بنگـر در غُـرَر
نکتـه ای بـرتـر ز هـر گنج و گهـر
گر بـدانـد آنکـه مـی خواند نمـاز
تا چه حد رحمت رسد از بـی نیاز
سر ز سجـده بـر نـدارد بی گمان
لطف و رحمت از خدایش ارمغان


سلیمان ابوالقاسمی

به خلوت چشم تر را دوست دارم

به خلوت چشم تر را دوست دارم
ز روز و شب سحر را دوست دارم
نبـودم بنــده ای لایق بـه یـزدان
از او لطف و نظـر را دوست دارم


سلیمان ابوالقاسمی

خداوندا نجاتم ده تو دردم را که می دانی

خداوندا نجاتم ده تو دردم را که می دانی
چو آهـویِ گرفتـارم بـه چنگِ دیوِ نفسانی
تـو آگاهـی گنهکارم ولـی اینـک پشیمـانم
قبولم کن که تا بندم دوباره عهد و پیمانی


سلیمان ابوالقاسمی

حضرتِ خاتم چنین فرموده است

حضرتِ خاتم چنین فرموده است
ای خوش آنرا از رهش غافل نشد
هـر که علمش بر هـدایت ره نبرد
جز بـه دوری از خـدا حاصل نشد


سلیمان ابوالقاسمی

نماز بر بنده همچون نردبان است

نماز بر بنده همچون نردبان است
عـروجـی از زمین تـا آسمان است
خوشا آنـرا خلـوص در سیـره دارد
بهشت از سویِ ایـزد ارمغان است


سلیمان ابوالقاسمی

حاجت خود را گرفتی گرکه تو از دیگران

حاجت خود را گرفتی گرکه تو از دیگران
زیر بار منتش بی شک بمانی هر زمان
گر نکرده حاجتت را او روا
زخم این ذلت رسد بر استخوان

حاجتت از کردگار راهی به سوی عزت است
گر اجابت شد بدان از رحمت است
مستجاب گر حاجتت را حق نکرد
شک مکن این کار ایزد حکمت است

سلیمان ابوالقاسمی

سرنوشت

آنکه بر خود می نویسد سرنوشت
کـی بیفتـد او بـه دامِ سرنوشت
گر تو ننویسی یقین مغبون شوی
دیگران بـر تو نـویسنـد سرنوشت


سلیمان ابوالقاسمی

آنکـه دارد دغـدغــه بـر سرنوشت

آنکـه دارد دغـدغــه بـر سرنوشت
سرنوشتش کی دهد بـر سرنوشت
گـر تو ننویسی بـدان این نکتـه را
ملعبـه گـردی یقیـن بـر سرنوشت



سلیمان ابوالقاسمی