ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | ||||||
2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 |
9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 |
16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 |
23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 |
30 | 31 |
تـو آقـایـی پنـاهـی بـی نیازی
خـدایـا تکیه گاه و چاره سازی
تـویـی اول تـویـی آخـر خدایا
تویی باطـن تویی ظاهر خدایا
سمیع و هم بصیرو هم غفوری
رحیـم و غـافـر و یارب شکوری
تویی فـرمانـروا ای بـر گـزیده
رحیـم و مهـربـان بـر آفـریـده
سلیمان ابوالقاسمی
شد مـاهِ مغفـرت بـه قلبـت جلا بده
از راهِ معـرفت بـه چشمـت ضیـا بده
در انتظـارِ توست کریمانـه ذوالجلال
دستت ز معذرت بـه دستِ خدا بده
فـرا رسیــدن مـاه مبـارک رمضــان مـاه
مهمانی خدای سبحان بر همگان مبارک
سلیمان ابوالقاسمی
مشو نومید که می آید یگانه منجـیِ موعود
هماره منتظر باشد به اذن از حضـرتِ معبود
دلی پر خون و لب پـر آه ز ظلمِ ظالمان داری
یقیـن بـا یـاریِ مـولا رسـی بـر قلـهِ مقصود
سلیمان ابوالقاسمی
این حدیث از مصطفی برتر ز هر در و گهر
پرده از عرض کسی هرگز به عمر خود نبر
سلیمان ابوالقاسمی
ز عصیـان گـر دلـی بیمـار دارم
کجـــا یــارب تـرا انکــار دارم
مقر و معترف بر جرم و تقصیر
طمـع بـر عفـو تـو بسیار دارم
سلیمان ابوالقاسمی
لب به ذکر و عمل گناه باشد
دفتـرم از خطـا سیـاه باشد
تـا ریا در عمل چـو من دارم
عمرِ من از گناه تباه باشد
هر کجا رفته ام به جز کویت
روحِ من خسته از گناه باشد
نـادم اما امید بـه تو دارم
از تو بـر من اگـر نگـاه باشد
توبه کـردم به درگهت یارب
دیده پر سرشک گواه باشد
آنکه دارد تـرا چـه غم دارد
در دو عالم ز تو پناه باشد
سلیمان ابوالقاسمی
برخیـز که تا بـر ناتـوان یاری نمایی
افتــاده او از پـا بیــا کــاری نمـایی
حرفـی مـزن بـر دل بسانِ تیـر گردد
راضی مشو خونی از آن جاری نمایی
سلیمان ابوالقاسمی
حضـرتِ مولا رضـا فرموده است
این روایت را تو از کافی بخـوان
مغفـرت گـردد نصیبِ آن کسی
عیبِ این و آن نمایـد او نهــان
سلیمان ابوالقاسمی