ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | ||||||
2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 |
9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 |
16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 |
23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 |
30 | 31 |
دست یخ زدهات را
با دو دستم گرفتم
هوا سرد نیست
خورشید
بیرحم شده است!
علیرضا ایمانی فر
به سودای تو مشغولم ز غوغای جهان فارغ
ز هجر دائمی ایمن ز وصل جاودان فارغ
بلند و پست و هجر و وصل یکسان ساخته بر خود
ورای نور و ظلمت از زمین و آسمان فارغ
سخن را شسته دفتر بر سر آب فراموشی
چو گل از پای تا سر گوش اما از زبان فارغ
کمان را زه بریده، تیر را پیکان و پرکنده
سپر افکنده خود را کرده از تیر وکمان فارغ
عجب مرغی نه جایی در قفس نی از قفس بیرون
ز دام و دانه و پروازگاه و آشیان فارغ
برون از مردن و از زیستن بس بلعجب جایی
که آنجا میتوان بودن ز ننگ جسم و جان فارغ
به شکلی بند و خرسندی به نامی تابه کی وحشی
بیا تا در نوردم گردم از نام و نشان فارغ
من برای دل تو
قصه را تا به آخر خواندم
باورِ این قصه غصه دارم می کند...!
فروغ_گودرزی
خاموشی را خواستم امتحان کنم
روشنایی را پیدا نکردم!
غلامحسین افراس
قدرت لبخندت
و رایحهٔ بی رحم چشمانت
خانه را
از احساس شیرینی پر می کند
که من
هیچ کجای زمان حال نیستم
پرویز صادقی