یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

غروب غربت تو بود

غروب غربت تو بود
در کوچه های سبز بهاری
آن روز
روز سرد و کسالت بود
و تنها آشوب غم
که از خلوتم می گذشت
وقتی که تو رفتی
سفر نام عزیمت تو بود
اردیبهشت، ماه ِ رفتن تو بود
ماه رفتن تمام احساس ها
که خاک حضورش را
از یاد برده بود
تو را باید می ستودیم
تو را باید به کلبه ی عشق می بردیم

اکنون عبور از حجم سیاهی
که به فردای نبودنت می رویم
بگذار صبح بر آید
تا آخرین دیدار تو باشم
عزیمت مفهوم بلند سفری دور است

من معبد سکوتم
برای من سکوت کافیست
می خواستم سکوت را بشکنم
و بنشینی بر لبانم
تو لب بگشا و حرفی بزن
بگو بارانی شوم
و با آهنگ نفس های تو ببارم

یاد تو را
چگونه تکرار کنم؟
خزان می شوم
برگ
برگ
نبودنت را ورق می زنم
و آنگاه صبور و آرام
بر من جاری می شوی

این پسر کوهستان
نغمه ی سرود آب
و پژواک دیکداش
و ابهت سبلان بود
تو صدای انفجار سکوتم شدی
ای کاش انعکاس صدایت
موج
موج
بر صحرای تنم می پیچید
و من با موسیقی باران
تو را می خواندم

تو بی نشان رفتی
رفتی
و مرا با نشانه های خود
تنها گذاشتی
و چه بی رحمانه رفتی
و من همچنان با ترانه ی عشق
شعر نبودنت را می سرایم.

رضا غریبی

ماه را به میهمانیِ

ماه را به میهمانیِ
این شب‌های تاریک
فرا خوانده‌ام
شاید زیر نور سیم‌گونَش
برق چشمانت دوباره
ذره ذره زندگی را
به رگ‌های منجمد من
تزریق کند...


خوشه خوشه نور
ارزانیِ نگاه ماهتاب تو
تا هزار هزار جرعه‌ عشق
فوران کند
از تلألوِ چشم عاشق‌ کشت
من قطره قطره زندگی ام را
فدای قدم قدمِ آمدنت خواهم کرد
کافی‌ست آنی مرا
غرقِ شراره‌های چشمانِ
افسونگرت کنی
تا لحظه لحظه چو پروانه
جان دهم از لهیبِ نگاهِ تو...

من تو را با دنیا دنیا ترانه
سروده‌ام...
تا هر که خواست در جانِ تو
دوستت دارم را زمزمه کند
خروار خروار فراق مرا
به یاد آورد
من بی‌قرار تو
در این غریب‌خانه‌ی دنیا
آری غریب
که بیگانه‌ام در نگاهِ مستِ یار...

مهدی بابایی راد

محبوبه ی شب پیش تو عرض ارادت می‌کند

محبوبه ی شب پیش تو عرض ارادت می‌کند
رسم ادب را نسترن با تو رعایت می‌کند
تو از کدامین شعر تا، روح اصالت رفته‌ای
کین گونه تیر باورت بر من اصابت می‌کند
ای من سراپا غرق تو، تو، غرق در دنیای خود
هر روز قاب عکس من بی تو شکایت می‌کند
حال و هوا شعر تو نقاشی حال من است
از عشق، از دل خستگی از من روایت می‌کند
زنجیر در پای دلم، پرواز در ذهنم چه سود
وقتی که قانون از خودِ ظالم، حمایت می‌کند
گفتی نماز عشق را هر روز می‌خوانی ولی
هر لحظه قلب من تو را غرق زیارت می‌کند
ای آرزوی گمشده ای باور مصلوب من
حتی به خاک راه تو چشمم حسادت می کند
این روزها باران مرا غرق خیالت کرده است
پس کی خدا آیا، دعاها را اجابت می‌کند
شاید که رفتن قصه‌های شعر را پایان دهد
شاید که شاعر با خودش دارد اهانت می‌کند
من را به آتش می کشد یک جرعه از زیباییت
قلبم به محض دیدنت غسل شهادت می‌کند
سر می کشم عطر تو را قد تمام باغ‌ها
چون که اقاقی پیش تو کسب لیاقت می‌کند
از آن خیابانی که تو رد می‌شوی احساس من
با سمفونی گام تو صید فصاحت می‌کند

مجید ابتدایی

پدر سقف خانه است.

پدر سقف خانه است.
پدر آسایش خانه است.

پدر اولین دوستِ دختر است.
پدراولین عشق دختراست .

پدر از کوه استوار تراست.
پدر از موج نیرومند تراست.

پدر مشاور و رَهنمای من است .
پدر مواظب گام های من است .

پدر چو خورشید در روز همراه من است.
پدر چو ماه درشب همراه من است.

پدر دعایت نگاهت همیشه باشد بر سر من .
پدر دستان پرمهرت همیشه باشد بر سر من .

پدر چه برایت بسرایَم که بردلت نشیند .
پدر امروز بهانه است دلم هرروز برایت می سراید.

ماریه ملکرئیسی

من ماهی‌ام ز دام نهنگان فراری‌ام

من ماهی‌ام ز دام نهنگان فراری‌ام
زخمی و تشنه در وسطِ رودِ جاری‌ام

مانند یک زمینِ تَرک خورده‌ام، بیا
باران ببار خسته از این خشک‌سالی‌ام

در زیر پای لشکر غم لِه شدم، دریغ
صد آفرین به طاقت و آن بردباری‌ام


هی صدکَرت به مرگ خودم راضی‌ام، بدان
هر روز و شب به حالتِ لحظه‌شماری‌ام

لبریز گشته کاسه‌ی صبرم، خدای من
یک چاره کن به وسوسه‌ و بی‌قراری‌ام

گر خاک پای مردم دنیاستم ولی
یارب به نزد هیچ‌کسی کم نیاری‌ام

احمد میلاد احمدی سالار

آسمان چون پر سیمرغ گل افشان شده است

آسمان چون پر سیمرغ گل افشان شده است
مومنین مژده که آقای جهان می آید
روزها را خبری هست کزان بی خبریم
بوی عطری است که از عرش و زمان می آید
رقص خورشید به پرهای سفید مه و ماه
بی جهت نیست عزیزی زنهان می آید
نم نمی هست سخنگو که از آن بام بلند
مطلع از خبری خنده کنان می آید
ساعت جام و می و ساغر و میخانه و دوست
مهر و مهتاب به یک آن به عیان می آید


محسن زوزنی