ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | ||||||
2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 |
9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 |
16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 |
23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 |
30 | 31 |
چون باده کنی علاج غمگین دل ما
من سوته دل و تو همچو نوری ز سما
بِشْتاب که عمر است گریزان ز بَرَم
پُر کن قدح و بتاب بر من صنما
غلامرضا خجسته
نازنینا تو چه دیدی که غزل پوش شدی
چه شنیدی و چه گفتند که خود گوش شدی
تو که شهری به غزل بود گرفتار غمت
چه گذشت با تو که از دیده فراموش شدی
آتش عشق چه سوزان و چه بی پروا بود
تو به جانش بخریدی و سیه پوش شدی
شب و روزت به غمش رفت و هنوزم برود
تو چرا جام غمش خوردی و بیهوش شدی
تو که با قافله ی عشق عزیمت کردی
به غم و غصه چرا چشمه ی پر نوش شدی
تو که از عشق غنی بودی و از مهر و وفا
ز چه جام می او خوردی و مدهوش شدی؟
پاک بودی دل من، نقص تو را جای نداشت
جانِ من ، گو که چرا ناقص و مخدوش شدی
تو که در شور و طرب جاه به آغاز بُدی
ز چه ناشاد بگشتی و کفن پوش شدی؟
عشق زهر بود و غم و غصه و اندوه و فغان
سام را دیدی و با فوق هم آغوش شدی
امیرسام نامداری
میگویی حرف در دهانم نگذار
نازنینم، حرف در دهانت نمیگذارم
لبانت را نه، چشمانت را مینگرم
بیپرده میگوید: دوستت ندارم
میگویی کاری به کارت ندارم، و این
عمیقتر از آن شلاقهاست که گوشت را نه،
استخوانم را بوسه میزند
چشمانت را نه، لبانت را میپویم
به امید بوسهای به التیام آن همه
مهربانِ من باش
میترسم،
میترسم از روزی که مهرت به دلم نماند
و سینه تهی شود از حس زندگی
لبانم را نه
چشمانم را نه
ننگر
من با قلم میبوسم و میگویم
مسعود حسنوند
کوچه مردانِ قدیمی خانه یِ شیطان شده
نامِ امروزش پدرجان کوی نامردان شده
جای آن تیری که باباجان، تو را از ما گرفت
با ملاتی از گچ و از اشک ما پنهان شده
چون مگس هستیم ما بر عنکبوت خانگی
خونِ ما رمز بقای نسل این حیوان شده
بدتر از گندم نمای جو فروشند ای خدا
پسته ی لبخند ما از کِرمشان ارزان شده
کاش یکبارِ دگر می آمدی مکتب پدر
میزدی در گوشِ آن ملّایِ باباخان شده
نانِ ما در سفره یِ بابایمان آجر نشد
موشِ باباخان به انبار آمد و سلطان شده
شیرِ پیری میشود بازیچه یِ دست شغال
بعد از آن کفتار، شاهِ شیرِ بی دندان شده
خواهرم را سخت در آغوش میگیرم پدر
بعد تو خواهر شبیه کودکی بیجان شده
جشن میگیریم خواهر جان سرِ قبر پدر
خاک او وقتی برای درد ما درمان شده
خواهرم بی تاب بود از سیلی ی نامردها
گفت بابا کوچه مردان، خالی از انسان شده
عطرِ بابا میرسد از اِن یکادِ مادرم
مثل بابا بر سر سجاده قرآن خوان شده
میثم علی یزدی
عجب صبری خدادارد،
خورشید وماه، درسما دارد
آن هنگام درظلم وشبی تاریک
بشر درخلقش این جفا دارد
عجب صبری خدادارد
آه افغان ،زظلم این انسان
که دل هاگشته است حیران
چشم هاباز و مغزها ویران
دهان ها بازودست هالرزان
عجب صبری خدادارد
یکی ازفقر، چوبید لرزان است
یکی ازمست دارایی،چو عُریان است
همه گشتن تماشاگر ،بجز آنکه بیداراست
دنیاندید،چنین ظلمی درحقِّ غریبان است
عجب صبری خدادارد
یکی گُشنه یکی تشنه
یکی بجام شراب ،دل بسته
یکی رقصان برروی این کعبه
حاکمش زور و ،لبش بسته
عجب صبری خدادارد
یکی جان داده ،در خانه ویران
کودکی ازترس گشته، بی جان
مادرِ کودک ،آه وناله وگریان
چشم ها دیدن، هزاران آدم بیجان
عجب صبری خدادارد
همش آه و جسدها غرقِ درخون است
یتیمان بی پناه،مانده درآتش وخون است
عجب صهیون بی رحم چومجنون است
اعراب گِردسلمانند ،با آوازِ رَقصون است
عجب صبری خدادارد
عجب صبری خدادارد
که دل های وحشی رانگه دارد
کُشنِ زن وبچّه بخدا جفا دارد
هی دعا خوانند،دعا کردن صفا دارد
عجب صبری خدادارد
ای (ولی) رمز ورموزی این جهان دارد
عجب لائیک برای خود امان دارد
صهیون عجب حامی درغربِ جهان دارد
کُشد مسلمان ،مسلم راکه حیران جان دارد
عجب صبری خدادارد،
ولی الله قلی زاده
ای کعبه بشکاف و بر او آغوش وا کن
خود را صدف بر گوهر شیرخدا کن
ای مطلع و حسن ختامت خانه حق
از گوشه چشمت نظر بر این گدا کن
ای شاه نجف قبله عالم حرم تست
عالمهمه مبهوت سخا و کرم تست
ای نور خداوند در این پهنه گیتی
گیتی جریانی است که در جام جم تست
وقتی که به یمن قدمت کعبه شکافد
این حجت حسن قدم محترم تست
این ذره که گویند ز اوصاف مقامت
فی الجمله یکی قطره اندک ز یم تست
بعد از قلم نور خداوند به قرآن
خوش نقش ترین خط بلاغت قلم تست
سید محمد رضاموسوی
شاعر که باشی زندگی هم فرق داره
حال و هوای عاشقی تم فرق داره
شاعر که باشی بالیقین معکوس دنیات
پختهتر از هر پخمه ای میشه قدمهات
مردم توی چارده تا قرن قبلن و تو
تنها قدم هی میزنی تو صبح فردات..
تنها قدم هی میزنی تو صبح فردات..
امید امام وردی