یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

خرم آنروز که از خاک زمین پر بکشم

خرم آنروز که از خاک زمین پر بکشم

به نسیم سحری جام طهور سر بکشم

زخمهایی که به روحم زده اند نامردان

به خرابات شهیدان همه مرهم بکشم


مصطفی مروج همدانی

به نسیم سحری جام طهور سر بکشم

زخمهایی که به روحم زده اند نامردان

به خرابات شهیدان همه مرهم بکشم

مصطفی مروج همدانی

اهرام چشمت را، به دست نیل دادی

اهرام چشمت را، به دست نیل دادی
بر من تو غم ها را چرا، تحمیل دادی؟

رویین تنی بودم ولی، اسفندیارم
ضعف مرا، بر پای آن آشیل دادی

جنگاوری کردی و کشتی، این دلم را
بی رحمی خود را به یک، قابیل دادی

افسرده گشتم، در سمینار نگاهت
لوحی به من، در سالن تجلیل دادی

مانند مولانا، که شعر و قصه دارد
با مثنوی، درسی به هر تمثیل دادی

خود آمدی در پیش من، اما نگفتی
بوسیدن خود را چرا، تسهیل دادی؟

رضا روزگر

تشنه ام

تشنه ام
چون کویر نیمه جان
لختی ببار و
عطر آگین بارانم کن
زخم خورده ی
روزگار
بی رمق وخسته جان مرحمی آر
و درمانم کن
چون گنجشکی بی لانه
می لرزد از سرما تنِ نحیف
گرمی دستانم باش
و آرامم کن
در حسرت دوریت یتیمِ بی پناه
بی همزبان
چینش الفبا رفته از یادم
بشکن فاصله را وغزل خوانم کن


رحیمه خونیقی اقدم

یک مشت روبه طماع پیشه ور

یک مشت روبه طماع پیشه ور
یک مشت طوطی نقال بی خبر

پرهای رنگی طاووسیان کنون
بر دم زاغکان شده نقاشی هنر

دردا رمیده غزالان اشتیاق
از نعره سگان هیاهوی بی ثمر

ناز گاوان شکم خواره ببرد
صد نیاز سگ تازی زخطر

رفت از آن ناله بلبل به فلک
که کلاغان زده خونبانگ حذر

سنگ بر روی شکم شیر و کنون
وین شغالان دغل کبک به بر

سر طاقت زده بر دشت غریب
اشتر از قربت خوکان ظفر

مروی این هدهد پرسوخته نیست
زده ققنوس سر از خاکستر

رضا عظیمی

دروادی عشق وجنون، مجنون ترین مجنون منم

دروادی عشق وجنون، مجنون ترین مجنون منم
درپیش چشمان تَرَم،لیلا ترین لیلا تویی
دیگرکجا پیداکنم، ماهی مثال روی تو
دربین گلهای جهان، تنهاگل زیباتویی
پیوندعشق ماشده،باعشق وبادلدادگی
درگوشه ای ازاین زمین، ساحل منم دریاتویی

عطرتنت مانند گل، باشدمیان این چمن
درباغ سبززندگی، زیباترین سیماتویی
بازارعشق وعاشقی، گرم است ازبازارتو
درپیش قلب عاشقم،عالی ترین سوداتویی

نسیم منصوری نژاد

روزها را با شفق می دوزمی بر شامگاه

روزها را با شفق می دوزمی بر شامگاه
خوش فلق را بین که می راند صبا بر شامگاه
دیگران در انتظار روشنی من خیره سر
کاش شامگاهانم یکسره تاریک باد برشامگاه


مصیب الهامی