یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

نگاه ببر مغرورم، همیشه دیر می ریزد

نگاه ببر مغرورم، همیشه دیر می ریزد
چو آهو در دل جنگل، به دست شیر می ریزد

من از طرز سکانس تو، پر از ابهام می گردم
چرا که از نگاه تو، فقط تصویر می ریزد

شبیه ماه یک برکه، شدم من منزوی، تنها
پلنگ شعرهای من، شده دلگیر می ریزد

اگر داش آکلم دیگر، درون قصه های تو
دلم در پای آن مرجان، به یک تحقیر می ریزد

تو چنگیز سر زلفی، میان لشکر گیست
که نیشابور قلب من، به یک شمشیر می ریزد

تو شمس خوب تبریزی، منم یک قونیه دردم
چرا از جان مولانا، فقط زنجیر می ریزد؟

کلیله دمنه ای بی شک، درون دفتر قصه
که از چشم عقاب تو، خود نخجیر می ریزد

صنوبر با چنار امشب، سخن می گفت از غصه
تن فرتوت سرو ده، شده چون پیر می ریزد

اگرچه سومناتی تو، برای قلب نادرشاه
ولی در حسرت خالت، خود کشمیر می ریزد

رضا روزگر

اهرام چشمت را، به دست نیل دادی

اهرام چشمت را، به دست نیل دادی
بر من تو غم ها را چرا، تحمیل دادی؟

رویین تنی بودم ولی، اسفندیارم
ضعف مرا، بر پای آن آشیل دادی

جنگاوری کردی و کشتی، این دلم را
بی رحمی خود را به یک، قابیل دادی

افسرده گشتم، در سمینار نگاهت
لوحی به من، در سالن تجلیل دادی

مانند مولانا، که شعر و قصه دارد
با مثنوی، درسی به هر تمثیل دادی

خود آمدی در پیش من، اما نگفتی
بوسیدن خود را چرا، تسهیل دادی؟

رضا روزگر

دردم شبیه درد تو، دیگر شدید نیست

دردم شبیه درد تو، دیگر شدید نیست
حالا که در بسطام دل، یک بایزید نیست

دیدم تو را با دیگری، اما به خود گفتم
چشمان من، شایسته ی آنچه که دید نیست

هرگز نمی خواهم بدانی، پا کشیدم پس
روزی تو سهمم می شوی، دل ناامید نیست


هرچند که تو رفته ای، از پیش من اما
دیدار با تو نازنین، امری بعید نیست

در خانقاه عشق تو، هر لحظه سرمستم
گرچه نگاه نافذم، چون بوسعید نیست

شعرم غزل، ایهام های تازه ای دارد
چون شاملو، اشعار من، شعر سپید نیست

پاییز می‌آید مده، تو گیسوان بر باد
گرچه پریشانی تو، چون زلف بید نیست

رضا روزگر