یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

اگر خواهی سرت بیرون، ز گریبان شود

اگر خواهی سرت بیرون، ز گریبان شود
به ترک اعتیاد همت گمار، تو خیلی حیفی
اگر خواهی عمر رفته، جبران شود
به ترک اعتیاد همت گمار، تو خیلی حیفی
اگر خواهی دلت آزاد، ز هر بند شود
به ترک اعتیاد همت گمار، تو خیلی حیفی
اگر خواهی روزگارت روشنتر از روز شود
به ترک اعتیاد همت گمار، تو خیلی حیفی
اگر خواهی زندگیت، شیرین‌تر از شهد شود
به ترک اعتیاد همت گمار، تو خیلی حیفی
اگر خواهی وجودت، زرین تر از زر شود
به ترک اعتیاد همت گمار، تو خیلی حیفی
اگر خواهی سعادت، در دنیا و عقبی فراهم شود
به ترک اعتیاد همت گمار، تو خیلی حیفی


حسین محمود

«تورا آنگونه میخواهم ،که شاهی سرزمینش را»

«تورا آنگونه میخواهم ،که شاهی سرزمینش را»
که چشمی میلِ دیدن را ،و ماهی که زمینش را

چنان از مغـزِ من بُردی ، خیال و خوابِ هر روزه
که بُردی از تنـم جـان و  از جانـم تـو دینش را

به دنیایـم تـو تابیـدی ، جهانـم پُر ز رویا شد
تو شعری پُر ز جادویی ، که نوشیدم طنینش را

تو را مقصود خود کردم،به هر مقصد توتابیدی
توبردی ازدلم دینو ، هم عشقو ،هم یقینش را

تورا در تارو پودِ جان، تو را در استخوانم دارم
شبیـه آسمـانی که ، گرفته مَــه ، جَبینــش را

تو آن حسرتِ  بی پایان،تو آن سیبِ پُر از رازی
گرفتـی از دلــم بـاور و هـم خلــدِ برینــش را


ساناز زبرشاهی

من غرق شدم تو چرا به نظاره نشستی؟

من غرق شدم تو چرا به نظاره نشستی؟
تو نگیری که گیرد ز منه فتاده دستی

همه عمر و هستی ام به پای تو هدرشد
پس چرا بسان بیگانه ای به من هستی

بهر تو پیمانه وجام می ام را بشکستم
که نکند تو را نشناسم به عالم مستی

در رونق من چو پروانه بودی به دورم
کنون چه شده موم شدی به پیله رستی

ز تو نیست خبط وخطایی۔زمانه اینست
برو که چو رسم بی وفایان دلم شکستی

روزی بگشودم به قدمت قلب و وجودم
تا ز مرکب افتادم در قلبتو برام بستی

تو که قدر منو قدر وفایم هیچ ندانستی
دانم که زمانه می کشد تو را به پستی

داودچراغعلی

دیدار بین من و تو فرسخ ها فاصله دارد

دیدار بین من و تو فرسخ ها فاصله دارد
من در برزخ خیال خود
اما
تو در برزخ آسمان ها
نگاهت میکنم
صدایت میکنم
اما
از روی قاب شیشه ای مکدر
راه من و تو اینگونه نبود
روی تن تو سردی سنگ
و
جامه ی من آفتاب سوزان
برای دیدنت یک روز
به برزخ آسمان ها رحیل میکنم.

فرشید فاضلی فارسانی

اشک‌هایت،

اشک‌هایت،
باران سیل‌زایی‌ست
که در خلیج رنگارنگِ عشق
در دل معشوق،
توفانی بپا کرده است

سیدحسن نبی پور

چه بی اندازه دلگیرم از این دنیای آشفته

چه بی اندازه دلگیرم از این دنیای آشفته
که جز غم در سرای سینه مهمانی نمی بینم
زمین با این همه وسعت شبیه تنگ ماهی ها
دراین وادیِ بی حاصل گلستانی نمی بینم
مسیر زندگی هامان پر از آشوبِ پی در پی
که در برزخ گرفتاریم و پایانی نمی بینم
پر از بغضیم و خسته از نگاه سرد غم هردم
که دیگر در تن آدم دل و جانی نمی بینم
خزان گردید و رفت از دستِ ما امید بودن ها
دراین دشت پر از اندوه ریحانی نمی بینم


لیدانظری