یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

چترِ آسمان

چترِ آسمان
با دستانی از ابر بر آغوشت
گسترده شده است،
که مبادا آفتاب
تنِ بلورینت را
در آغوشِ داغِ خود
ذوب کند.


سیدحسن نبی پور

شب از شانه‌هایت فرو می‌ریزد،

شب از شانه‌هایت فرو می‌ریزد،
و لبانت، سرخیِ ماه را به چالش می‌کشد.
در آغوشِ گیسوانت،
جهان خلاصه می‌شود
به زمزمه‌ای گمشده در باد.
دستم را بگیر،
که زمین از تبِ بی‌تابی می‌سوزد،
و در خیابان‌های تاریکِ این شب،
تنها فانوسِ روشن،
چشمانِ توست.
بگذار نامت را بر لبانم بگذارم،
بگذار صدایم،
در امتدادِ نفس‌هایت گم شود،
چنان که ستاره‌ای در دریای شب.


سیدحسن نبی پور

در زیر آسمان پرستاره،

در زیر آسمان پرستاره،
لبانت، قصیده‌ای سرخ،
و گیسوانت، رودهایی جاری در باد.
دست‌هایت،
شاخه‌ای از درختان نارنج،
که بوی باران می‌دهند.
میان ما،
هیچ فاصله‌ای نبود،
جز پرواز پروانه‌ای،
که راهش را به سمت ماه گم کرده بود.
صدایت،
چون چکه‌های روشن مهتاب،
روی شانه‌های شب می‌ریخت،
و من،
در گوشه‌ای از این خیال،
دست به دامن آسمان بودم.


سیدحسن نبی پور

می‌رقصانم

می‌رقصانم
قلم را بر کاغذ
با نوای نی و طعم لبانت.
نستعلیق بوسه‌هایت را
در آغوشت مزمزه می‌کنم.

سیدحسن نبی پور

بازآی...

بازآی...
چشمانم در انتظارت بی‌تاب
وعطرت در هوای بینالود پیچیده
و بهار، مرا در آغوش کشیده
تا بهشتی را بجوید
که در تنت گم شده است.


سیدحسن نبی پور

با چتر نگاهت

با چتر نگاهت
در کوچه‌های خاموش
می‌بارم،
اما لبانم
خشکیده است
در حراج یک عشق.


سیدحسن نبی پور

کنار دریا،

کنار دریا،
کلبه‌ای در آغوش باد،
بی‌خبر از هیاهو.
محتاج بوسه‌ای نرم،
آغوشی به بوی نان و صدای باران.
دستانم، قایقی بی‌لنگر،
بر موج‌های انتظار.
شب که می‌رسد،
ماه از شانه درختان می‌چکد،
و من،
تشنه‌ی جرعه‌ای نور،
در چشمان تو می‌گردم.


سیدحسن نبی پور

صبحگاهان سایه ات را

صبحگاهان سایه ات را
برمن گسترده کن
آفتاب رویت
گرمم می کند
همچون ظهرتابستان


سیدحسن نبی پور