ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | ||||||
2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 |
9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 |
16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 |
23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 |
30 | 31 |
گمان میکردم آمده ای مرهم به روزگارم باشی
اما رفتی و چی ماند از من جز خاکستر
پشت سکوت شب ها تو را می جوییم
هر سو که می نگرم تو را می بینم
مثل یه خاطره دور در گذشته جا ماندی
چرا این دل تسلیم نمی شود به فراموشی
دانیال عقیلی
میشوی سوار بار میبری به خر
در میان سنگلاخ کوه
گشتهای سوار روی خر
میش و گاو دشت میبری
آب و نان می نهی میان خورجین خر
گر صعود میکنی به کوه
راه سخت میدهی به خر
خوشههای گندمان و جو
میکنی درو
کار خود ببرجلو
حرف بد مزن به خر
حرف بار خر مکن
گوش میبری دلال میشوی
نان مفت میخوری گمال میشوی
شیر آب میکنی
هی دروغ چاپ میکنی
در گمان خود که بهتری ز او
حرف بد مزن به خر
مال خر شدی بار دزد میخری
نام بد رود برای خر
کار میکشی به دوش او
هیزمی وآردی زآسیاب
بار مینهی به کول خر
شیر خر دوای درد سینه میکنی
دراز گوش تشنه میکنی
حرف بد مزن به خر
گر لگد زنی نشان جرم اوست
پس لگد نزن به رزق دیگران
سم نزن به دیگ بی کسان
حکمتی نشانهای و آیتی
هرچه ایزدم سرشت
مزدخرنبود حرف زشت
تاکنون خرندیده ام راه خانه گم کند
یاد گیر ره روی چو خر
حرف بار خرمکن
ابراهیم خلیلیان
خستهای هستم که تنها میروم در دشتِ شب
با خیالی سایهآسا میروم در دشتِ شب
کولهبارم حاویِ بس خاطرات و محنت است
دورتر از چشمِ دنیا میروم در دشتِ شب
رویِ دوشم میکِشم من را به سختی باز هم
مثلِ هرشب سویِ فردا میروم در دشتِ شب
مُردهای هستم که هردم میدهم بر خویش جان
میشوم بر خود مسیحا میروم در دشتِ شب
دستِ یاری از کسی هرگز نجوید مُردهها
مُردهای زندهام آیا میروم در دشتِ شب؟
هرچه هستم، هرکه هستم، در حقیقت نیستم
گرچه هرشب تا سحرها میروم در دشتِ شب
آرش آزرم
دلیل این همه علاقه..
یعنی چی میتونه باشه ؟
کی فکرشو میکرد ی روز قلبم ..
این همه سر به راه سه..
تو بلدی منو بفهمی ..
فرق تو با بقیه اینه..
واسه همینه همه حرفات..
بدجوری به دل میشینه..
شاید به این دلیله..
تو هدیه ی خدایی..
از جنس آسمونی..
از بس که خیلی ماهی..
مزه ی با تو بودن ..
شیرینه مثل رویاست..
آبی ست چشم مستت..
شبیه رنگ دریاست..
راستی میلرزه صدام..
وقتی صدات میکنم..
زندگی زیباتره..
وقتی نگات میکنم..
صد دفعه از صبح تا شب..
میپرسم از خودم که..
چیه دلیل این حس..
یا این همه علاقه..
مهدی ابراهیمی
فراموشم شده کی بود و هستم
فرو بستم به زانو هر دو دستم
قناری... ای پرستو... ای مهاجر
چرا من دل به دنیای تو بستم..؟
سیدمحمدرضاموسوی
من آن کشتی بیلنگر میان آتش و آبم
که بر بالین نرم موج اقیانوس میخوابم
درون سینهام گنج گرانسنگی نهان گشته
و در تاریکی دریا چو شمعی کور میتابم
کسی دیدار من را در کف دریا نمیخواهد
اگرچه نغز و پر مغز و چو شعر تازهای نابم
شدم تنها و خسته از هراس و درد و بیتابی
نه از اکنون که از آیندهی خاموش بیتابم
از آن کشتی که روزی لنگرش صد مرد لازم داشت
به یکباره شدم عکسی و دیگر داخل قابم
فرشید ربانی