ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | |||||
3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 | 9 |
10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 | 16 |
17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 | 23 |
24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 | 30 |
31 |
سوسوی خیال
می شست قطره قطره اشکش را
می ترسید
بادی که می وزد،
دزدک یادت باشد
........
اعظم حسنی
ای عشق تو بهانۀ ای برای آوارگیم
هم شمع وهم بسان پروانگیم
میسوزم امشب وبازشب های دگر
پایان نشود فتنۀ تووسوزوبیچارگیم
عبدالمجید پرهیز کار
چقدر اینجا قشنگه
زندگی رنگارنگه
صدای ساز چوپان
پرنده های خوش خوان
دِلای صاف و ساده
شبای پر ستاره
پیچیده تو کل دِه
عطر گُلای تازه
بوی نَم باروناش
سبزی دشت و صحراش
گِره زدن اینجوری
حال ما رو به خوبی
سروش جلالی
ای آغاز دوباره ی روح و جان من
ای بهترین همدم و همراه من
ای معشوق زیبا
تو همانی که این دل دیوانه
بدون تو هرگز نمی تواند
تو همانی که واژه ی عشق را
در دلم رویاندی
بهترین ها با تو با من همراه می شوند
دوستت دارم و خواهم داشت و
بدان این ابدیست
که عشق تمام مرا فرا گرفته
و هیچگاه لبخند خود را فراموش مکن
چرا که من آنگاه در شعر هایم تو را گم می کنم
و اینک بمان ای معشوق زیبا
نعیمه سادات سوفاری
شانه ایی از چوب عنبر
ساخته ی دست صنوبر
شاه بانوی قصر بی همتای عالم
میکشد بر گیسوانش
میآید نوای چنگ رامشگر
درو یاقوت سنگ یشم
زمرد رنگ زرد
ریخته در تاجی قشنگ
تن جامع از ابریشم
رنگ چمن
شمشاد و رعنا ز خود بیخود
شدند
چون ز خود برتر بدیدن خم شدند
دخت ایران
ایران دخت نامش برگزید
نام جاوید سرزمین بر خود نهاد
چون که می دانست به عالم شهره است
تاج کیان
این پری نه از آسمان آمد بر زمین
خود خوش آراسته بودش
آداب مردمش تا بود همین
ایستاده در کنار تخت زرین
یادگار پدر فرزند کوروش کبیر
نقش بسته به ایوان مدائن
فروهر نشان ایزدی
قانون بشر ثبت گشته بر خشت خام
گفتار نیک پندار نیک کردار نیک
زرتشت داده است این پیام
این نجابت این کرامت
این یقین
باورش سخت است ولی بوده است همین
خسرو خوبان شیرین و فرهاد
کاوه گیو گودرز و زال
تهمینه زائد پور رستمی
جام ریتون بود در دست شاهد
ظرف چوبین و گلین بودش گناهش
عدل و داد شیروان
کاخ کسرا،تخته جمشید
جشن آتش جشن نوروز
مردمش شاد بودن
حالا ببین
ما که داشتیم در زمین اصل بهشت
داده بودن به شنود وصف آن در دنیای غیب دوست بود آسیابان با چشمه های آب زلال
دست در دست آرد میکرد خوشه ی زرین به نان
آنکه رنگ آبی جویبار ندید
آسیابان را به رنگ خون کشید
حسن گودرزی
مرا
کجای تهران جا گذاشته ای ؟
تا با لهجه ی خاص
زیر نور ماه
پرسه گرد کوچه های کهن سالی شوم
که از عبور آرام باد
از زمزمه ی پنهان دیوار ها
از شدت علاقه
دنیا را بغل کنم
پنجره ها را ببوسم
که شاید
دریچه ای باز شود
از عطر صبح
تا به مرز حضورت برسم
معظمه جهانشاهی
هوای عشق داری توی چشمات
نگاهِت حرفهای ناب داره
بیا بانو که آرومم کنارت
وجودِت مرهمِ چشمای زاره
پر از احساسِ خوبم تا تو هستی
بیا پیشم که درمانی به دردم
نجاتم میده هی آغوشِ گرمِت
بمون... من خسته از شبهای سردم
کنارِت فصلِ سرما هم قشنگه
تو باشی غرق میشم توی پاییز
به آغوشم بکش ای مهربونم
بمون با شاعرِ از عشق لبریز
تو واسم ارزشت بی حد و مرزه
به چِشمم بی نظیری... یک جهانی
شبی با من نباشی جون ندارم
تو تنها همدم این ناتوانی
عزیزم شک نکن همتا نداری
تو قطعا دختری بی نقص و نابی
فراتر میره این حس با تو از عشق
تو واسم بهتر از رویا و خوابی
مهدی ملکی