ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | ||
6 | 7 | 8 | 9 | 10 | 11 | 12 |
13 | 14 | 15 | 16 | 17 | 18 | 19 |
20 | 21 | 22 | 23 | 24 | 25 | 26 |
27 | 28 | 29 | 30 |
رقم می خورد دلواپسی های خواب و بیداری،
در هیاهوی طوفان برپا شده ی
نگاهت،
سیل اشک کویر چشمانم
سجده می زد
سنگلاخ خیالت را،
... کاش در شلاق نگاهت،
به کما رفته بود
زمانم....
اعظم حسنی
سوسوی خیال
می شست قطره قطره اشکش را
می ترسید
بادی که می وزد،
دزدک یادت باشد
........
اعظم حسنی
عطرت،
عطر خاک نم زده ی
پای دیوار کاه گلی خانه ی
خیال رفته به غربت است،،،
جان می کند دلم،
تا رهایت کنم،
آخر، دیار غربت باران زده
جانِ،
ویرانه ی آباد شده ی من است....
اعظم حسنی
شرمنده چون از باغ دلم،
می گذری
سرسبز نیست
آن چشمه ی جوشان
دگر
در خاطره اش،
باد وباران نیست
خبری از چهچه ی پرندگانِ دشت نیست
شرمنده
که عمری پی سرسبزی بودم و حتی،
پائیز دلم نیز
رنگارنگ نیست
اعظم حسنی
چون طعم شیرینِ
اناری سرخ،
هدیه کن بر کوچه پس کوچه های
پائیزی دلم،
لحظه ی دیدارت....
اعظم حسنی
در سکوت رفتنت,
خواب را مشت مشت,
آب می کنم
می دهم برچشم سیلاب برده ام,
نیمه شب های هیاهو خورده ام
خانه ام, نور می تابد خیالت
خواب را بیداری ام,
دق می دهد با اشک خشک,
رفتنت,
عادت نشد,
در فراق شب زده,
تکرار شد......
اعظم حسنی
خیال خنده ی تو
می سوزاند
نیزار های به پائیز رسیده ی
تالاب عشق محال مرا،
ما را چه خیال ها به سر شد
همه از لبخندت،
قدمی دورتر از خیال منی
وقتی که می خندد
لبانِ سرخَ ت،
تو به عادت خندیدی و ندانستی
دل به یغما می برد عادت تو...
اعظم حسنی
از آن طلوعی که تو را پیغام داشت
تا غروبش
راهی نیست،
پشت پرچین پلک هایم
ماه تاب نگاهت در طلوع دیگری
خورشید نگاه مرا، به غروب خیالت
مهمان می کند!
من در این طلوع و غروب های دیدار،
بی تو
چه سخت،
جان کنده ام،،،،،
اعظم حسنی