ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | ||||||
2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 |
9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 |
16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 |
23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 |
30 | 31 |
چقدر بی رحمانه می دزدد
گُل لبخند بنشسته
به روی تاقچه ی قسمت
نگاه پُر شرار تو ....
اعظم حسنی
پای شعرهایم هنوز
یاد تو،
امضامی کند بااشک چَشمان به راه مانده ام؛
اشک بر پا می کند
خط به خطِ
آن چه در دل مانده است.....
اعظم حسنی
هر شب دیدگانم
آسمان را در پی ستاره ای،جستجو می کند
و هر بار ذرهی بی نوری،
گیر در مرداب غربت زده ای
رخ می نماید!
در من شکی نیست،که آن ،منم
ستاره ای کز مستی روزگار،زخمی ست!
چون تنهایی من،
دیری نمی پاید
که طلوع اولین غروب ،
در چشمان آبی فردا
انعکاسی می یابد تا من!
قدمی مانده تا طلوع غروب اشک،
فرصت آنِ من است
ومن در نوبت خویشتن
تو را خواهم شکست!!!!!
اعظم حسنی
هر شب با اشک دیده، وضو می گیرم
وبر سجادهی عشق
نماز وصال، می گذارم....
اعظم حسنی
شبی دوباره پنجره های بسته را می گشایم
و سلام می کنم به ماه،
شبی دلتنگی هایم را دور می ریزم
و آشنایی هامان را
با این روزگار خاکستری
به تقسیم می نشینم،
من شبی دوباره عشق را،از نگاه تو می دزدم
و آن را با همهی خستگی هایم
در شهر جنون
چراغان سردر خانهی باور می سازم
کاش می دانستم
تا صبح لبخندهامان، چقدر فاصله ،
انتظار مان ، وسعت بخشیده!
کاش می دانستی
طنین گام هایت ،در گوش من
نجوای شوق ،می خواند
کاش می دانستی......
اعظم حسنی
خیال تو، پرسه می زند
در کوچه پس کوچه های دلتنگی ،
و تنهایی
می شود بهانه ای برای چشمانم...
اعظم حسنی
کاش با نگاه تو
شیشهی ترک خوردهی بغض کال، می شکست!
تا شاید،آه چرکین شدهی قلب محزون
دریچه ای باز می کرد،
رو به افق!
افقی که در آن،خاطرهی تو را
برای همیشه
به آغوش خواب داده باشند
و من
در انعکاس آئینه ها
رها باشم!!!!
اعظم حسنی