یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

بی تو دنیا را نمی‌خواهد دلم

بی تو دنیا را نمی‌خواهد دلم
خواب و رویا را نمی‌خواهد دلم

ساحلت را دور گردانی ز من
موجِ دریا را نمی‌خواهد دلم

بس معطر کرده‌ای این شهر را
عطرِ گل‌ها را نمی‌خواهد دلم

محتوای من نباشی در غزل
حسِ زیبا را نمی‌خواهد دلم

چهره‌ات را گر نبینم لحظه‌ای
چشمِ بینا را نمی‌خواهد دلم

باش تا آینده را محشر کنی
بی تو فردا را نمی‌خواهد دلم


مهدی ملکی

ای آنکه پیرم کرده‌ای دل را ببازم حاضری

ای آنکه پیرم کرده‌ای دل را ببازم حاضری
به دور چشمت کعبه‌ای دیگر بسازم حاضری

شیرین گهی در پشت نقشی تازه پنهان میشود
فرهاد باشم هی به نقشت من بنازم حاضری

ای که تویی جان و تنم یاد تو هر دم به لبم
آتش گرفته حنجرم می سوزد این تن از تبم


یوسف و آشفته سرم من خود زلیخا می درم
حالا که نازت می خرم ای ماه باشی در شبم

محمد خوش بین

به خلق یار چه می شود نوشت این عجیب است

به خلق یار چه می شود نوشت این عجیب است
که در توان این شعر ما نیست این عجیب است
خورشید می تابد و من در چادر سیاهی رفته
عجب چه می توان گفت وای این عجیب است
شعر من از ایـن منتطق عشق جاریست
وای او به من گنه کار چه گفت این عجیب است
درشهر ما نیست باده فروشی که کند یاد یار
من خود باده نوشم این شهر نیست عجیب است
در خمره این کوزه باده نیست بنوشم جام را
شهر را ویرانه می بینم این عجیب است
به نالم زغم یار که غریب است این عجیب است
هر که دم از او میزند نیست نیک وای غریب است
خمره فروشی دیدم باده می فروخت در شهر
پرسیدم ز او دارد خبر از یاد دوست غریب است
گفت تو دانی چه می پرسی ز من عجب
گاه می دانی و نادانی چیست این عجیب است


حمید اوصالی

عطر دستانت را

عطر دستانت را
از پوست تن ِ گیسوانم نگیر
بگذار زندگی ببافم

صدیقه بیگلری

من موج شدم شاید تو روزی ساحلم باشی

(روزی به دنیا آمدم)تا قاتلم باشی
من موج شدم شاید تو روزی ساحلم باشی

آماده کردم من خودم را تا شوی درمان
یک جور شد در آخرش تا مشکلم باشی

اما تو گویا آمدی من را زنی آتش
مشتی نمک بر زخم هایم در دلم باشی

حدیث شباهنگ

دست کودکی به راه

دست کودکی به راه
کاسه ای پر از آوار...

محمد مرادی