ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | ||||||
2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 |
9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 |
16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 |
23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 |
30 | 31 |
دلتنگ شدم وقتی گفتی ز تو مهجورم
رفتی و به دنبالت ، می آیم و مجبورم
من بی تو شدم مجنون یک عاشقم و شبگرد
دنبال تو می گفتم... با گریه نرو برگرد
باز از سر شب تا صبح با یاد تو همراهم
من هر چه که هستم بازم عاشق تو هستم
ای دل از چه بیزاری با زخم که می سازی
با عشق که دم سازی تو کودک دل بازی
این مکتب عشقت بود غم ها همه مشقت بود
برخیز وقت تنگ است دیدار یار مرگ است
امشب بگو ای دل از من تو چه می خواهی
حکم آن چه تو می دانی فرمان به که می خوانی
محمد خوش بین
ای آنکه پیرم کردهای دل را ببازم حاضری
به دور چشمت کعبهای دیگر بسازم حاضری
شیرین گهی در پشت نقشی تازه پنهان میشود
فرهاد باشم هی به نقشت من بنازم حاضری
ای که تویی جان و تنم یاد تو هر دم به لبم
آتش گرفته حنجرم می سوزد این تن از تبم
یوسف و آشفته سرم من خود زلیخا می درم
حالا که نازت می خرم ای ماه باشی در شبم
محمد خوش بین
خنده هایم عجیب تب دارد
سدی از گریه در عقب دارد
همه شب اگر به شعر می کوبد
از رنج و غمش به یار میگوید
چون او را بی قرار می بیند
هنوزهم در انتظار می بیند
چندی ست اظطراب هم دارد
با اینکه قرص خواب هم دارد
در این زندگانی که فردا نیست
چگونه هنوز او در اینجا نیست
یا رب من من را عزیز برگردان
حتی وحشی و مریض برگردان
محمد خوش بین
گلایه نامه ها از تو نوشتم
کمی گنگ و ولی گویا نوشتم
تو را بی مهر و کج اندیشه دیدم
که آواره در این دنیا نوشتم
حضورم را که غایب می شمردی
مرا زنده به خاکم می سپردی
نمی خواهد نپرس از حال و روزم
مریضی را به تنهایی سپردی
تو یک زیبای بی احساس هستی
تو آن شر و همان وسواس هستی
برایم دوزخی ای عشق گمراه
تو یک ناپاک بی اخلاص هستی
محمد خوش بین
من تو را چشم انتظارم شب بخیر
روز و شب را بی قرارم شب بخیر
من تو را در هر زمان می خواهمت
یک تو کم دارم کنارم شب بخیر
من جدا افتاده برگ از شاخه ام
من دگر شاخه ندارم شب بخیر
آسمان دیوار خانه ماه شب
شاهدان بر حال زارم شب بخیر
از زمین و آسمان دلخسته ام
تا سحر شب زنده دارم شب بخیر
چون نفس تا پای جان می خواهمت
ای نفس بی اختیارم شب بخیر
محمد خوش بین
قلبم ندا کرد ای صنم بر من ستم ها کرده ای
گفتی تویی دنیای من ما را که تنها کرده ای
گفتم تویی عشقم ولی جانانه بودن بهتر است
ای عشق من غافل شدی خود را تو رسوا کرده ای
افسانه ام لیلای من رفتی چرا از یاد من
جانانه ام دل پس بده صاحب تو پیدا کرده ای
دردانه ام بودی ولی خونین جگر کردی مرا
طناز من غافل مشو هر دم تو دعوا کرده ای
دنیای من بودی ولی آن را تو ویران کرده ای
لطفا برو پیشم نیا بی حرمتی ها کرده ای
محمد خوش بین
تو که قبلا کس و کارم نبودی ؟
تو کی یارم شدی کی دل ربودی ؟
دقیقا با دو چشمانت دلم را
به آسانی چقدر زیبا تو بردی
بگو عشقم تو با این دل ربایی
مرا با خود کجاها می کشانی
بگو اول تویی آخر تو هستی
بگو هستم کنارت زندگانی
تو آن ماهی که بعد از هر غروبی
تو یارم گشته ای با ناز و خوبی
که با آن چشم زیبایت گمانم
تو زیبا دختر از سمت جنوبی
محمد خوش بین
باز امشب مثل هر شب زیر باران مرده ام
در پشت پنجره ای رو به خیابان مرده ام
گریه دارم شانه ات دیوانه پیش دیگری ست
بودنت با دیگری بر جانم نیش دیگری ست
مثل هر شب در کنار آن خیابانی که نیست
میشوم خیس در خیالت زیر بارانی که نیست
قدر هق هق شانه ای حتی برای تکیه نیست
جز به دیوار سر نهادن جا برای گریه نیست
من و تو عابران در یک مسیر پر خطر بودیم
مهره های بازی برای یک جمع مختصر بودیم
محمد خوش بین