ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | |||||
3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 | 9 |
10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 | 16 |
17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 | 23 |
24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 | 30 |
31 |
درگلستانِ خیالم جا گرفته یاد تو
جامِ قلبم بی مهابا میشود مرصادِ تو
من همان تبدارِ مست و عاشقِ زارِ توأم
لکن اینک میشوم تیمارِ هر غمبادِ تو
نامِ زیبایِ تو را آویزِ گردن کرده ام
از همان روزی که ویرانه شده آبادِ تو
چشم خود در لحظه ها میبندم و وا میکنم
بلکه خوابی باشد و رؤیا غمِ رخدادِ تو
لیکمیدانم که دیدارت قیامت لازم است
مستی از چشمم پرید و گم شده رُخشادِ تو
کوثر قره باغی
مردمی باش که این عمرِ جِهان میگذرد
همچو برق از پس رعدی، جَهان میگذرد
قدر این لحظه که در آن نفسی میآید
تو بدان چون نگری عمرِ گران میگذرد
همه جا دست بگیر زانکه نپاید عمرت
زندگی همچو نسیمیست روان میگذرد
چو بکاری تو در این خاکِ زمین بذری را
عاقبت کردهی تو، بر تو همان میگذرد
طلب مهر تو از تلخی پیمانه توست
همه شب سخت برین نیمهی جان میگذرد
مهربان باش و وفادار که دنیا فانیست
وقت خود را تو بدان قدر، زمان میگذرد
بهروزکمائی
زندگی زیبا
سروده ای ناتمام
واژگانی خوش نام
که می نشینند
کنار هم به نوبت
نیست گریزی
از این عاقبت.
برنده این ترنم
ان است که
یادش کنند
به نیکنامی
در کرداری و گفتاری
یا که به نیک پیامی.
مهرداد شهبازی
برو ای عشق ، سزاوار همان باغ و بری
دل ز دریا زدی کز دشمن من دل ببری
برو ای میوه ی فاسد ، برو ای ماه خموش
برو ای بی خبر از عشق ، برو پالان بر دوش
برو ای روز سیاه ، از شب تیره تار تر
برو ای خار مغیلان ، برو ای بی بار بر
برو ای زهر هلاهل ، برو ای مرگ مریض
برو ای فتنه ی عالم ، تو دگر عشوه نریز
دل ز ما بردی و ترک از عادت و دل کردی
در قفس بنشاندی آخر این دل عاشق کردی
ما که دیگر ندهیم دل ز بر و حس تهی
برو ای عشق که فریاد خموش دل تویی
حسین زراعت پیشه
چندین بار در دل شب
روی کاغذ سفید،
اسم تو را نوشتم،
اما هیچ کلمهای کافی نبود
برای توصیف تو.
شعرهایم همه نیمهتماماند
و تو همیشه
در انتهای هر جمله
به انتظار نشستهای.
یاد گرفتم که هیچ واژهای
چون تو،
در دل نمینشیند
و هیچ شعری
از عطر تو پُر نمیشود.
پس در دلم
شعرهایی دارم
که هیچگاه نگفتهام.
محسن اکبری نفس
در نبود شانه هایت اشک من سیلاب شد
ذره ذره از وجودم در فراقت آب شد
تک درختی پیر بودم دامن کوهی بلند
از جفای باد و بوران برگ من کمیاب شد
در جوانی یاد دارم سایه ام گسترده بود
دسته دسته گلعذاران از سایه ام سیراب شد
روزگاران چون گذشت و پیر گشتم من همی
سایه ام کمرنگ گشت و قلب من بی تاب شد
آنچه اطرافم بدیدم جمع محتاجان و بس
حاجت من شد عیان و جمعشان نایاب شد
نیمه جانی مانده از من گر بیایی جان بگیرم
مثل یعقوبی که چشمش همچو اسطرلاب شد
چرخ گردون است شاید وا رهاند از غمم
وین شب تار ما شاید شبی روشن از مهتاب شد
جواد فرجی