یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

در نبود شانه هایت اشک من سیلاب شد

در نبود شانه هایت اشک من سیلاب شد
ذره ذره از وجودم در فراقت آب شد

تک درختی پیر بودم دامن کوهی بلند
از جفای باد و بوران برگ من کمیاب شد

در جوانی یاد دارم سایه ام گسترده بود
دسته دسته گلعذاران از سایه ام سیراب شد

روزگاران چون گذشت و پیر گشتم من همی
سایه ام کمرنگ گشت و قلب من بی تاب شد

آنچه اطرافم بدیدم جمع محتاجان و بس
حاجت من شد عیان و جمعشان نایاب شد

نیمه جانی مانده از من گر بیایی جان بگیرم
مثل یعقوبی که چشمش همچو اسطرلاب شد

چرخ گردون است شاید وا رهاند از غمم
وین شب تار ما شاید شبی روشن از مهتاب شد

جواد فرجی

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد