ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | |||||
3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 | 9 |
10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 | 16 |
17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 | 23 |
24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 | 30 |
31 |
تو آن روز دختری را در سایه سار سرو بوسیدی
و باد،
این مسافر خاک آلوده
عطش لب هایت را بر لب های من نشاند
تو آن روز دختری را زیر باران بوسیدی
و باد،
این غمخوار بغض آلوده
عطر بوسه هایت را بر گونه های من نشاند
تو آن شب دختری را در بزم روشن ستارگان بوسیدی
و باد
این پیامبر کفرآلوده
مرمر لب هایت را بر چشم های من نشاند
آه اما
من زیر سایه سار سرو عشق تو را سرودم
و باد،
این عجوز پیر رقاصه
قافیه هایم را به تو نرساند
آه
من آن روز زیر باران گریستم
اما باد،
این متروک بیوه رجاله
نم اشک هایم را به دست های تو نرساند
آه
من آن شب زیر نور ماه، وسوسه تنم را به آغوشی غریب بخشیدم
اما باد
این هرز عفریت مکاره
تاوان گناهم را به تو نرساند
من آن روز
من آن شب
من هر روز
از حسرتت می میرم
و باد
این نعش کش آواره
بوی کفنم را به تو نرساند
زهراحاتمی
باور نکرده ای که!!! دنیا همین دو روز است
یا اینکه حق!! کلافی، ابریشمین، نسوز است
با هر هنر که داری....خط میکشی عیان را
از عاقبت نترسی!!! چون آتشی پرسوز است
دنیا پر از تباهی! دنیا همه سیاهی
با چشم های بسته....هی می دهند گواهی
خود را چو روبه شل...چون می زنند به مردن
حیرانم از سیاهی .....از درد چشم به راهی
چشمم پی زلالی ....می جوشد و سکوتی
در چشمه ی نگاهم....تا بیکرانه پیداست
پروانه ها نترسید....گل داده خار چشمم
اینجا دلی سپید است،که از زمانه جداست
خواب از منم رمیده!! چون اسب از سوارش
اینجا کسی نمانده...که عشق بوده کارش؟؟
بی اعتماد شهرم...بی اعتنا به مردم
تا خم شود قامتت ....جمعی شود سوارش !!!
بی تابی ام از تو نیست! من در پی خدایم!
من تکه ای ز اویم ....که سالهاست جدایم
می خواهم آنجا روم....تا منبعم او شود
ای خالق همه کل....کی می کنی صدایم!!
نرجس نقابی
نه به چشم من درآید نه دهد به من نشانی
نه به بندگی نوازد من و من نیم ادانی
وگرش بگویم ای جان بنما به ما رخت را
سیقول لا احب رؤیتی فلن ترانی
سر کوی ذوالعجایب چو نگار من درآید
نه بود خبر ز بیداد و ز جور و سرگرانی
همه درد خویش در دل به خفا نهان نهادم
ز شراره اش خدودم شده سرخ و ارغوانی
به صفای خویش گفتم که صنم وفا ندارد
تو بکش دو پای خود را ز چه از پیش دوانی
به من غریب گفتا تو بخوان حدیث رجعت
به امید روز وصلت که بود ربیع ثانی
مسلم دریس جرفی
مرد!
چشمهایت را از خاکستر برکَن.
افکارِ پوچ قارچِ تاریکیاند؛
بسوزانشان.
غم، مسریست؛
سطر به سطرِ روز میدود.
شادی را باید شکار کرد
با دستانِ همین لحظه.
شمشیرت را
که زیر غبارِ سالها میپوسد
از نیامِ فراموشی بیرون بکش؛
تیزش کن
بر سنگِ تجربه.
رنجِ روزگار
بچهگربهایست در پوستِ شیر؛
سایهٔ تیغت را که ببیند
عقب میرود.
کوروشها، چنگیزها…
آمدهاند و رفتهاند.
اگر بایستی،
تاریخت همین دیروز خواهد بود.
چرخِ آسیاب که ایستاد،
باد اگر مُرد،
آب اگر خشکید
پا در رودخانهٔ اراده بگذار؛
دستهای خودت را موج کن.
لبخند بزن
همچون فرمانده پیش از یورش؛
روحیه، پرچمِ میدان است.
برخیز،
و تیغِ آفتاب را
در آینهٔ چشمِ جهان بکش.
حمید رضا نبی پور
سیبـی نچیدیمـو
بیرونمــان کــردی؛
خــدا هم که باشی
به بهشتت باز نخــواهم گشت!
ساناز زبرشاهی
سقف ترک برداشت،
و خدا
چکهچکه
در ذهنم ریخت.
دیوار به من گفت:
تو نه پیامبری،
نه معمار؛
تنها سایهی افتادن را خوب تقلید میکنی.
محمد حسن طباطبایی جعفری