ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | ||||||
2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 |
9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 |
16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 |
23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 |
30 | 31 |
سیب شدی و رویای چیدنت ،
حوایِ بی بهشت کرد
عاقبت مرا.!
ساناز زبرشاهی
از خود کجا گریزم در جانِ من نباشی ؟
ننوشم از خیالت ، در جـامِ من نباشی؟
از تـو کجـا گریـزم ، هـوایِ آن نباشی؟
با تو نرفته باشم ، در خاطـرش نباشی؟
از تــو کجا گریزم ، ای جـانِ جانِ جانـم
برهان و عشق و متنش،معنای آن نباشی؟
از تـو کجا گریزم ، ای روز و ماه و سالم
در فصل فصلِ سالش، هر ثانیه نباشی؟
از تن کجـا گریـزم ، وقتی میـانِ جانی
در تارپود و خونش، در بندوجان نباشی؟
از تـو کجـا گریـزم ،کابوسِ دلنشینـم
حتی میان خوابـم ، رویای مـن نباشی؟
از تـو کجـا گریزم ، ای درد دردِ مـزمن
در بند بندِجانش ، در بطنِ آن نباشی ؟
وقتی که خاک این تن، از جان تو سرشته
باید که من نباشم ، تا در جهـان نباشی
ساناز زبرشاهی
تو ای آغوشِ امن من، مرا بی پرده اغواکن
میان کلبه ی ِجانت ، من دیوانـه را جا کن
من از هرواژه بیزارم ،من از احساس میترسم
مرا در شعـرِ ناگفته ، مـرا بی واژه پیـدا کن
من آن میراثِ شیرینم ،تویی هم طالعِ فرهاد
برایم بیستون بشکاف ، مرا اینگونه شیداکن
برایم تیشـه را بردار ، غمِ این قصـه را بشکن
شروع کن قصه رامجنون ،مرا اینگونه لیلاکن
میان چشمهـایِ ما ، جهـانی واژه خوابیـده
برای این تنِ مجنـون، سکوتت راتومعنا کن
مـرابا خود ببر انجا ،که تنهـا باشی و باشم
مرا در عمقِ آغوشـت، مرا اینگونه تنهـا کن
میان این تن حیران،کمی شعرو غزل مانده
تو ای عالیجنابِ جان ، بیا هلهله بر پاکن
ساناز زبرشاهی
نوشیده ام جرعه ای از خاطراتت ،پس پریشانم چرا؟
این تبـر را من زدم بر ریشـه ات ، حالا پشیمانم چرا؟
این سـرابِ آرزو را ، حجمـه یِ طوفـان زده
آتش و خاکسترم ، آتش به جانم پس چرا؟
از تنِ حـوا، به رویایِ زمین ،انسـان شدم
از همین آدم ،به شیطان ،من گریزانم چرا؟
دست در دستِ رقیب ، در شعـر ها پرسه زنان
من خودم این بیت را ...آشفته حالم پس چرا؟
در غمِ پنهانِ چشمت ،یادِ یک زن میتپد
گر همان پنهان دردم ، غـرقِ حرمانم چرا؟
رویِ دستِ این تنِ وامانده جاماندم زتو
با دلِ ویرانه ای ، من چشم در راهم چرا؟
گر خودم آتش زدم این خانه و کاشانه را
برتـن خاکستـرش ، دنبال درمــانم چرا؟
باز با سودای تو ، آواره در رویا شدم
حق ندارم من بدانم ،غرقِ تاوانم چرا
ساناز زبرشاهی