ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | ||||||
2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 |
9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 |
16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 |
23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 |
30 | 31 |
رفته ای وعطر یادت در هوا جامانده است
خیمه ی دلتنگیت در سینه بر پا مانده است
غنچه ی امید وصلت در دلم پژمرده شد
شاخه ای از تاسیانِ آرزوها مانده است
لا به لای واژه های هر غزل شب ها فقط
از تو ابیاتی برای وقت رویا مانده است
جور این تنهایی ام را دفتر من می کشد
سر به روی شانه ی شعری که تنها مانده است
باز هم حک میشوی در خاطر ایام من
باز هم افکار حسرت های فردا مانده است
ای صفای شعر من ای شاه بیت این غزل
شعر هایم سطر سطر از چشم تو جامانده است
سمیه مهرجوئی
هـدیـــه آمــد از رفیقــی بـا مـرام
عطــرِ جنّت گـو کـه آمـد بـر مشام
حکمـــتِ مـــولا علــــی از او مــرا
من بـه نظـم آورده ام در این پیـام
ای خوش آنکس خاکساری می کند
کـی رسد آزارِ او بـر خــاص و عــام
سیــــرهِ خــاتــم بــه راهِ زنــدگــی
بـدعـتِ در دین کنـد بـر خود حرام
سلیمان ابوالقاسمی
عشق گاهی آشکار گاهی نهان گَه بیش گَه کِهتَر
گاه آتش گاه پنهان آتشی در زیرِ خاکستر
عُنفُوان شور و شَرَر نوری ز جوهرْ نور دَر غَلَیان
عاقبت اما سکوتی مُنبَسِط در بُعدِ نواَختَر
نارسی حاصل زآمیزش میان زهره و بهرام
جُنبشی مَسکوت در پوگانِ ناهید در پیِ مَصدر
التهابی حار و آتش بار و تَب داری ملال انگیز
همچو وَرْژاوَندِ خاموش در پَسِ طغیان اسکندر
هجرتی خونبار از ظلمت به سوی پهنه ای روشن
یا نفیرِ صور و کَرنایی به شدت سخت ویرانگر
جنگ و پیکاری میان عقل و دل در وسعتِ میدان
کهنه سربازی به خون آغشته در این رزمْ جنگاور
زورقی آواره در طوفان و وِیلانْ مانده سرگردان
ساحلی چشم انتظار و لنگری هر لحظه عاشقتر
مهدی تاجیک
شعرِمنْ، نوری از آن یار نداری امشب
تو مگر وعده ی دیدار، نداری امشب
چشمت از شرمِ گناهان به زمین مینگرد
عاشقی بر سر دیوار، نداری امشب
بی خبر خفته وغافل زِ تبِ بی خبری
رَدی از شاعرِ تبدار، نداری امشب
واژه ها گم شدن از دردِ فراقِ رُخ دوست
غزلی خسته و بیمار، نداری امشب
تو بگو عمقِ وجودت ز چه طوفانی است
قایقی بهرِ منِ زار، نداری امشب
من همان شاعرِ دلخسته ی شبهای توأم
پس نگو مونس وغمخوار، نداری امشب
دردِمن دردِ تو و، دردِ تو از دوری اوست
بی سبب نیست که دلدار، نداری امشب
عشق آن بود که روزی به تو اَرزانی گشت
فرصتِ عشقِ دگر بار، نداری امشب
آنکه مزدِ غزلت اَسبِ سفیدی می داد
بی صدا رفت و خریدار، نداری امشب
لایق دوست نبودی، غزلت ویران شد
تحفه ای بر سرِ بازار، نداری امشب
عاشق وغرقِ گنه، غافلی از حضرتِ دوست
پیشِ رحمانی اش اِقرار نداری امشب.؟
معصومه یزدی
بگردان جام می ساقی،
به «دشت سبز مشتاقی» ،
کزین بیراهِ کــژ راهی
بباریم و به خوشنامی گذر گیریم!
که هُـشیاران،
مسیل هر پـلیدی را
چـه بیـشرمانه
چـون چنگیز ، بـه چـنگال طمع ،
تاطـوقِ طـاقِ آسمان ،
بـس ناجوانمردانه ،
بر تـبلیس صد ابلیس
نـوردیـدند!
پـریوش_نـبئی_یـگانه
دیشب از عشق تو آتش دل بی تاب گرفت
شعلهای در سرم افتاد و مرا خواب گرفت
سایهای از تو به جا ماند در آیینهی شب
دلم از دیدن این قصهی نایاب گرفت
رفتی و خاطرهات ماند به جا در جانم
مثل آن چشمه که ساغر ز لب آب گرفت
اشک در آیینه افتاد و تماشایم کرد
غصه از گوشهی چشمانِ ترم تاب گرفت
رفتی و بغض من ازخاطرهها سر وا کرد
نالهام راه سفر تا دل مرداب گرفت
شب به شبگوشهیاین خانه تو رامیجویم
سایهات با من و دل حسرتِ مهتاب گرفت
ای که از بادهی چشمان تو مستم هر شب
خود بگو کی بشود تشنه ی سیراب گرفت
سایهای از تو بهجا ماند، ولی بیجان است
دل من حسرت آن لحظهی نایاب گرفت
رفتی و بعد تو هر ثانیهام دردی شد
زندگی طعم غم و غربت اعجاب گرفت
باد، عطر نفست را ز خیابان برده
کوچههاحسرت آغوش تو را قاب گرفت
ماه با دیدن چشمان تو خاموش شده
آسمان از غم تو رعشه ی اعصاب گرفت
باز هم نام تو را زمزمه کردم امشب
باز هم بغض مرا گوشهی محراب گرفت
مریم نقدی