ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | ||||||
2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 |
9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 |
16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 |
23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 |
30 | 31 |
سخت است که باشی و کنار تو نباشم
آواره ی در شهر و دیار تو نباشم
در گوشه ای از خلوت شبهای خیابان
باران بزند... من به کنار تو نباشم
صیاد دلی تیر تو را هیچ خطا نیست
واله اگر جای شکار تو نباشم
از باد سحر عطر گلی تازه گرفتم
تا بی خبر از قول و قرار تو نباشم
تو سرخ ترین سیب درختان جهانی
من گمشده ی باغ انار تو نباشم؟
جانم به چه ارزد اگر ای خرمن آشوب
غارت زده ی بزم قمار تو نباشم
عالم همه در خواب و بیدارترینی
ای ماه پریزاده، خمار تو نباشم
علی معصومی
عمری بر دور باطل بیهوده کوشیم
جامه ی نورا بهر فرداامروز نپوشیم
به فکر انباشت وتلنباریم هچو مور
عمر جاودانه ام ؟پس برم تابه گور
درگیر سودکلان و پور سانت و ربا
پس کی این حلقوم شودخالی زجا
در مسلک ما کی مرده رحم و مروت
که همه کفتارصفت وطریق عداوت
یکی گذرداز خون قتل فرزندخویش
آن یکی از هیچ خواهد تاوان بیش
مردی سروجان دهد بهر ناموس را
خلقی شناسم زکور دزددفانوس را
بذات بدشدیم ونوشتیم برپای زمانه
سرشت مااین نبودوکاش این نمانه
کجاست آن نسل پهلوانان و تختی
گر افتی به گرداب که گیردتو دستی
خدایا ااااین نبوده اصل قوم آریایی
تو خود زنده کن آن مرام پوریایی
داودچراغعلی
در اتاق آینه دیدم که به دنبال من است
به دلم گفت بمان ، چید پرش ، پنجره بست
کلکی ساختم آن شب که گریزم به سحر
دم رفتن ، لبِ دریا کلکم دید و شکست
سحرفهامی
سلام ای نفس ستاکم
چی می شه باشی کنارم
قلبمو دستت بگیری
تا ابد برات ببارم
کاش بگی دوست ندارم
نمی خوام بیای کنارم
که دلم اینقدر نشه تنگ
برای ستاک نازم
دستتو بزار تو دستم
قلبمو برات بیارم
دل من خیلی شکستس
تاب دوریتو ندارم
نگو که دوستم داری چون
اشکامو برات می بارم
چشم من خیلی دیوونس
می گه ابر پاره پارم
احمد فیاض
به وقت صبح دم، آن یار دلبر
درآمد همچو ماه از بامِ اختر
نوایی خوش ز چنگ عشق برخاست
که شور افکند در جانهای مضطر
به لب جامی ز مینای محبت
به دل شوری ز سودای مکرر
بیا تا بشکنیم این بند غم را
که باقی نیست جز یادِ معطر
جهان بازیچهای بیش نیست، ای دل
چه سود از کینه و زخمِ مکرر؟
بیا تا در خراباتِ محبت
شویم آزاد از هر قید و باور
چه شیرین است اگر با هم بمانیم
که یار و دلبر است این عهدِ دیگر
ابوفاضل اکبری
آسیابی کهن پایدار از دیرین .
دوسنگ سخت وصاف هم سنگین .
آسیابیست خادم دیرین بر آئین .
منم آن دانه گندم ،کوچک وغمگین .
کنار هم قطارانم به قوت نازنین مردم .
مهیاییم له گردیم بر سفره ا ی رنگین .
که باشیم نانی و قوتی بر آشنا مردم .
دریغا آسیبانیست گرفتار در چرخه سنگین .
دهدتومار مارا بهر پخت کیک همسایه .
بهای نذر آرمان راسپارد بر طرار بی پایه .
ودر سفره نمانده نان .که تن ها خسته و بی جان .
گناه آسیابان راشمارند بر سر ایمان .
احمدرضاآزاد