ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | |||||
3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 | 9 |
10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 | 16 |
17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 | 23 |
24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 | 30 |
31 |
نوروز بهار دیگری به عمر ما افزوده
گرمی وصفا به طالع ما چیده
شاکر به الطاف الهی دلشاد
نشود دیده ای تر وغم نباشد فریاد
مبارک باد نوروزت
صفای دل به هر روزت ،
غمی گر پر نمود جانت .
به سال رفته بسپارش .
که در آیین نوروزی رسم آید
به لبخندی بهار آید .که گل برشاخه
به شادی چون گهر بر جای میماند.
احمدرضاآزاد
عمو جان نوروز سلام
خبرت دارم ،داری میای .
گل های اطلسی باغچه خبر دادن میای.
ولی امسال کمی غصه به دل .
از گرونیا تو سال سخت گشتی خجل .
بچه ها منتظرن ،عمو نوروز بیاد
عموی بچه های ایرونه .
امید بزرگترا میمونه .
قدر عید خودشم رو،چه خوب میدونه .
پس باخودش، رخت لباسم میاره .
هر کسی کفش بخواد ، شماره پاشم میدونه .
باباهم رسم ورسومت میدونن .
قول نوروز به رخت و لباس وسور ساتش
از قبل میخونن .
ولی دستای خالی ،شرمی به چشما میرونه .
بچه های عاقلم به درک بالا رسیدن.
همه با هم میخونن .
عمو نوروز بیا،مثل هر سال بیا .
تازه کنیم شرح وفا .
غمها روخاکِ توی باغچه کنیم .
شادی رو طاقچه کنیم .
با خودت بهار بیار ،با سبدی گل به جلو
امیدی به سال نو
به سفره ها بکن ولو
بیا با هم تو بهار سُوروری به پا کنیم .
آلاچیقی از گل سوسن ونسرین بزنیم .
بلبلان را زقفس رها به عطر گلها ببریم .
وامید بهتر به بلندای قرون بر دل آئین بکاریم .
احمدرضاآزاد
آسیابی کهن پایدار از دیرین .
دوسنگ سخت وصاف هم سنگین .
آسیابیست خادم دیرین بر آئین .
منم آن دانه گندم ،کوچک وغمگین .
کنار هم قطارانم به قوت نازنین مردم .
مهیاییم له گردیم بر سفره ا ی رنگین .
که باشیم نانی و قوتی بر آشنا مردم .
دریغا آسیبانیست گرفتار در چرخه سنگین .
دهدتومار مارا بهر پخت کیک همسایه .
بهای نذر آرمان راسپارد بر طرار بی پایه .
ودر سفره نمانده نان .که تن ها خسته و بی جان .
گناه آسیابان راشمارند بر سر ایمان .
احمدرضاآزاد
گر که آرمانی به ذهنت پیوست .
نتوان گفت که آرزویی به حقیقت پیوست .
گله از بخت بلندت ننمایدبر راه نیاز .
شعله بر جان فکند ،گر که به همت پیوست .
یک نظر برخود و دیگرنظری بر دگران .
شهد شیرین سعادت به دلت کام به بست .
گر به تنهایی دنیای خودت سایه شوی .
نتوان گفت که رویا به حقیقت پیوست .
گر به تلاشی بر بهبودی خود ناز کنی .
غم وغصه ودردی به طالعت خواهد بست .
نتوانی که به آرمانت قبله کنی .
که تلاش دگری بایدبست به دست .
مگر زاین این چاره دگر میسور است .
و تلاش دگری بر جا هست ...؟
که به آرمان زخودت باید رست .؟
احمدرضاآزاد
آنروز در میکده را
بستند .
بر من بنمودند ..
که سر قافله هم هستند .
اینک به خفا حقیقتا
به خمر ه ها وابستند.
مستند در میکده به عاشقان بستند .
اکنون که پاک شده
و طاهر این می ناب
کنکاش شده کشف حقیقت زسراب .. .
تدبیر کنند چگونه
به باید رستند .
گر بر سر پیری نشسته هستند .
یاد آر ز جوانانی که
که بی می مستند .
در پی کشف حقیقت هستد .
احمدرضاآزاد
چه شده که مهربانی شده است قاب دیوار . .
وعتاب وخشم هر روز .سکونتش شده حال .
به غلط بنده احوال .آدمیت شده بیمار....
مگر عاشقی نشاید ، که غبار غم زداید .
مگر آدمی نباید به دگر مهر بدارد .
اگر این روال گشته. به چه رو سوارگشته .
رحم انسانی کجا رفت .آدمیت به فنارفت .
یکی از نشئه سیری نه نظر به حال کس کرد .
یکی هم زفرط کا ستی از برای قوت دعا کرد .
اگرم لقمه اش دوتا بود شکر خالقش به جا بود .
یکی لقمه بهر روزی دگرش سهم دعا بود .
ولی آن دگر ندانست . غم دل زکس گشودن .
روزیش فزون نمود ه وهمو گره گشابود .
غم دیگری ندیدن نه هوا بود نه به جا بود.
فقط ام اسیر وهمی که نخوتش به جا شد .
نکند زمال واموال ،نخودش نه جابه جا شد .
احمدرضاآزاد
در سکوت جنگلی تنها و پرت .
پر پرنده که نشسته بر درخت .
فوج فوجی پرنده ناگهان پر در هوا .
چند تایی هم سقوط بی هوا .
غرش طوفان نمود پروازشان .
با صدای رعد دیگر همزمان .
همچو ابرهای سیاه میهمان .
نغمه آواز بالهاشان در آسمان .
تندری گشته بر سکوت مردومان .
بالهاشان در فراسوی غرور .
ترک کردند مامن خود رابه زور .
چون نبودش بالهاشان زر نگار .
برق نیامد ،رعد بودش تنها کنار .
بانی پروازشان اقدام یک صیاد بود .
که راحت را ز آنها ودگر هی می ربود .
دانمی از رحم وترحم مطلبی نشنیده بود .
شایدم بلفطره قاتل گشته بود .
احمدرضاآزاد
صبحدم بهر تفرج به بوستان سر زدم .
غنچه گل دیدم وشائق به بوئیدن شدم .
در نسیم صبحگاهی گل به رقصی نرم
تن داده بود .غنچه تازه شکوفا،
رها از قید وبند .
چشمها را بهر رقصش پاک حیران کرده بود .
دست بردم گل نوازم روی شاخ .
خار گل دستم خلید و پاره کرد پوست تنم .
قصد چیدن را نداشتم، خارهم این را بدانست .
قصد من بوئیدن گل بود وبس .
لذت از آزادی گل بود ، نه از روی هوس .
خار گل آلوده بودش .
سمی نشاند بر بدنم .
شب که شد ،دردی فتاده در تنم .
عهد کردم .
بهر دیدن وبوئیدن گل .
ابتدا به باغبانش پیامی بزنم .
احمدرضاآزاد