یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

یک جوان شاعری بیکار بود .

یک جوان شاعری بیکار بود  .
در سرش رویایی از آمال بود .
عمر او بگذشته بودش تا به سی .
فکر بسیار در سرش که، گردد کسی .
سفره اش خالی نبود .
بر سر سفره پدر شرمش نمود .
جیب خالی داشت سرمایه نبود .
یک زمان در پرتو آمال خود  .
میشود هایی به شعر هزیان نمود .

میشود کمان آرش را ستاند .
تیر رابر چله اش اینک نهاد .
مرز خود را به فراسویی کشاند .
میشود تیشه فرهاد را گرفت .
مهر خود را بر دل سنگی نشاند .
میشود انبانی از آرزو .
بر گرفته پیش یک عطار برد .
تابه کی حسرت برای کار برد .
درس خوانده که چنین است وچنون .
یک لیسانس و بیست شعرش تاکنون .
نصف اشعارش به وصف عاشقی .
نصف دیگر هم زدرداز ناپختگی .
چون نبودش فنی وافندی به مشت .
عاشقی هم درد او کرده درشت .
وای از این سراب و تشنگی .
که ندارد حاصلی جز فرسودگی  .


احمدرضاآزاد

به که گویم که در عمق زمین .

به که گویم که در عمق زمین .
پنجاه ستاره آسمانی شده اند .
از چه گویم که دگر باب شده .
سوسو زدن ستاره نایاب شده .
بس زبودن به نبودن گفتند .
مرگ در چنبره تلخ  چقدر باب شده
در غربت آسمانی شدن این رنجبران .
اشک عالم بفشانیم به دو چشم .
چه اثر  .
که ده ها یتیم وخرد سر ریزش معدن .
بی پدر  بی سر سامان شده اند .


ایرانیان  طبس ها  از جان و دل تسلیت .

احمدرضاآزاد

روبه رویم پهنه یک دیوار .

روبه رویم پهنه یک دیوار  .
خاطراتم همه آویز به قاب. .
بر تن خسته دیوار سوار  .
قاب در قاب
پر از خاطره اند در پندار. .
قاب صد خاطره گه شیرین. .
یافقط یاد یکی در پیشین. .
گل لبخند به هر قاب جاندار. .
مینماید به من خاطره هر دیدار. .
همه در قاب کمی خندانند .
همگی ثبت همین خاطره را میدانند .
فقط آن گوشه راست  .
قاب خالی نشسته برجاست
در سکوت منتظر است .
گل لبخند مرا قاب کند .
خاطراتم به دیوار همه پاک کند .


احمدرضاآزاد

توچه دانی که الماس گران سخت زمین.

توچه دانی که الماس گران سخت زمین.
 به چه حکمت برسیده به مقامی،اینچنین.
  گرچه سنگ است،چو سنگهای  دگر.
جایگاهش به چه سان گشته نگین.
جای سنگهای دگر بر خاک است.
جای الماس، جواهر آذین.
اینچنین سخت شده تحت فشار.
که برش خورده نشاید تامین.
برشی خواست اگر،تا که جواهرگردد.
سنگ الماس تن خویش برش داده یقین.

روح الماس که سنگ است آجین.
تن خودرا بگمارد به صفاتش آذین.
روح انسان که الماس تن است.
با محبت بتراشد تن خودرا ،به یک خلق برین.       
آدمیت چون شود روح بدن.
سنگ الماس شود گوهرتن روی زمین.
 
احمدرضاآزاد

تو را با دیگران خواهم

تو را با دیگران خواهم .
نه تنها ، بی دل و  امید .
سواد و معرفت خواهم.
نباید بی ثمر خوابید،
اگر سازی درونت هست‌
نباید بی نوا پوسید.
هر اهنگی که داری پر ثمر بنواز.
گر از شادی بگوید میشود جاوید.
نگارا دلبر رقصان و سر مستم.
درون ساز عاشق، میشود رقصید‌.
غرور ساز خود بشکن یه آوازی.
ندای عاشقی گوید به سر مستی، هنوز هستی،
هنوز هستی....................


احمدرضاآزاد