ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | |||||
3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 | 9 |
10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 | 16 |
17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 | 23 |
24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 | 30 |
31 |
یک بار دگر خانه خراب تو شدم، عشق
دیوانه نگو مست شراب تو شدم، عشق
آدم شدم و سیب دهان تو چشیدم
از باغ جنان تا به تراب تو شدم، عشق
آرامش دریاییِ دل دیر نپایید
با موج غمت در تب و تاب تو شدم، عشق
سیمرغ شدن در طلب قاف تو زیباست
افسوس که من باز غراب تو شدم، عشق
حیرانی و دیوانگی و خشک دهانی
حق بود چو اغوای سراب تو شدم، عشق
آنجا که نزاع است میان تو و ادراک
آخر من سرگشته مجاب تو شدم، عشق
جمشید افرندید
جانانم نیامدی که . . .
نگاه کن از نبودنت درست پنج سال است
که می گذرد.
بیا که بگویم چقدر کنار تو خوشبختم؛
خنده دار؟ نه اصلا؛
تو نمی دانی؛اما من همیشه تو را می بینیم
تو را به آغوش میکشم
تو را می بوسم
تو را استشمام می کنم
تو را زندگی می کنم
آری من تو را فراموش خواهم کرد
مارال باویسی
من مملو از خیال او، او خالی از خیال من
در دل غمگسستهام، او بیخبر از حال من
دل را به نام او زدم، جان را به پای او نهاد
او دل به هرکه داده بود، جز این دل زوال من
الناز عابدینی
بی تو عشقی نیست
نوری نیست
نیست هیچ شعفی
بی تو خوبی نیست
نوری نیست
نیست هیچ شرفی
بی تو ویلانم به دنیایی همچون ،
چراگاهِ سبزِ پُرعلفی
بی تو مُشرکم و نیستم حنفی
چه جای پُر تلفی
چقدر گرگ است درمیان گَله ها
یکی میپرسد همان چوپانِ خوب ،
کجا غیبش زده دراین بلبشو؟
ترا میگوید
تو که دنباله رُوی ،
پدرانِ ماورایی و، خوبِ سَلَفی
حواسِت هست به ما
تو ما را مینگری
تو زمینی نیستی آسمانی ای
مثلِ روح مینگری ،
درآنِ واحد ، به هرطرفی
تو ای مهدیِ پُراز ایده ها ی خوب
چه خوب است که تُوی خوب ،
یه دنباله رُوی بس حقیقی ای ،
بهرِ ابراهیمِ نابِ حنفی
بهمن بیدقی
آن رخت حریری که به تن کرده امیری
سرقفلی بَندی است که به بند کرده اسیری
سلطانی به آن نیست که نَهی تاجِ زَرین سَر
حسرت خوری روزی که اسیری نه امیری
حافظ کریمی
نوشته ای که بیا بی قرار هم باشیم
همیشه مهر بورزیم و یار هم باشیم
من و تو مست در آغوشِ هم شبیهِ دو قو
پر از خیالِ جنون ، بیقرارِ هم باشیم
فرازِ حیّ علی العشق را بخوانی تا
صفِ نمازِ رفاقت ، کنارِ هم باشیم
دو بیقرارِ قدیمی اگربه هم برسیم
نیاید آن که به فکرِ فرار هم باشیم
پَیَمبری که نوشت ، لا نبیَّ بعدی را
به مهر گفت شبی یار غارِ هم باشیم
غزل برای تو گفتم که با خیال خودم
غزال من شوی و اعتبارِ هم باشیم
چه غصّه ها که برایم چه قصّه ها که برایت
نوشت کلکِ قضا ، داغدار هم باشیم
ورای آینه هایی ، چگونه می خواهی
برون نیایی و چشم انتظارِ هم باشیم ؟
جواد مهدی پور