یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

خبرآورد قاصدکی که

خبرآورد قاصدکی که
آب وجارو میکنی کوچه را
با گیسوانت
اگربرگشته باشم
باهمان قاصدک فرستادم پاسخ را
بله که خواهم آمد
با سوغا تی گلهای بوسه
تا بکارم بر نوک
گنجشکان خرمن گیسوانت
وای ...چه عطرفشان می شود
خواب زیبای یلدایی من و تو


رحیم فخوری

تو از ستاره‌های نرگسی ساخته شده‌ای

تو
از ستاره‌های نرگسی
ساخته شده‌ای

اجازه بده
تمام اندوهِ جهانِ هستی
تو را
در آغوش بگیرد…

باد و بارانِ این جغرافیا
هرگز
به تو نمی‌رسند

درونت
فصلی‌ست کهکشانی
که میلیون‌ها سال نوری پیش‌تر
فرو ریخته است

سکوتت
در این جهان
سنگین‌تر از هر طوفانِ جغرافیایی‌ست…


شاهین افتخاری عمله

شب یلدا و دلم با تو سخن ها دارد

شب یلدا و دلم با تو سخن ها دارد
ماه با مردمک چشم تو تقوا دارد

شمع می‌سوزد و از راز تو روشن خورشید
سایه‌ی شب به بلندای تو معنا دارد

عشق با یاد تو در سینه و دل سوخته است
گرمی صوت تو در جان من آوا دارد

شعر یلدا شود آغاز به لب های شما
هر غزل با تو در این دفتر ما جا دارد


گرچه شب سرد و دراز است و نگهبانی نیست
نفسم در نفس گرم شما جا دارد

محمدرضا گلی احمدگورابی

کودتایی عجیب درونِ چشمانم رخ داده

کودتایی عجیب
درونِ چشمانم رخ داده

نه دست‌هایم
که قلبم
به سوی تو پرواز می‌کند

در دشتی بی‌پایان
میانِ زمین و آسمان
جایی
که روشنایی
با نفسِ تو
از تاریکی عبور می‌کند

و سکوت
بال‌های آخرش را
به یادِ تو
باز می‌کند


طیبه ایرانیان

خاطره بازی که میکنم بیشتر دلم می‌گیرد

خاطره بازی که میکنم بیشتر دلم می‌گیرد
دست خودم که نیست بیشتر دلم می گیرد
یه سوی تویی و انبوهِ خوبی ها
یه سوی منم که از تو یاد می‌گیرد
یک عالمه ترانهِ عاشقانه یادم هست
افسوس که و قت دیدنت زبان می‌گیرد
بس خوب بودی و هستی مانده ای بخاطرم
بی خود که نیست در نبودت دلم بهانه می‌گیرد
چنان مست می شوم به وقت دیدارت
دل است دیگر، دیده است، از تو یاد می‌گیرد
قشنگی یه عشق قشنگ تر می شود وقتی
چه باشی و چه نباشی دلم سراغ از تو می‌گیرد
کلامِ مانده در کلام چقدر بسیار است
چه حیف که دوری و غزل شراره می‌گیرد
شنیده ای که بگویند تب کنی می میرم
منم همان که در گور هم سراغ از تو می گیرد

یاسر منیری

اشک‌های چشم خود را، می‌ربایم، ز تو با هر سرود

اشک‌های چشم خود را، می‌ربایم، ز تو با هر سرود
می شکند، با ناله ها، تاب و توانم، ،ز تو با هر سرود

شد فزون از طاقتم، این غصه، با سودای درد؛
می‌زند آتش به جانم، این جدایی، ز تو با هر سرود

شعر غم را، می‌نوازم، فردا ،با فغان یکسره
می‌چکد،اشک از چشم  آهم  ، ز تو با هر سرود

دردِ دوری، گشته پنهان، پشتِ نو خنده‌هات
با قلم، دریای غم را، می‌ زدایم، ز تو با هر سرود

می‌نویسد راد از غم و اندوهِ دل، با سوز خود،
با سرودن، سوز غم را، می‌ربایم، ز تو با هر سرود

منوچهر فتیان پور