یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

یکروز پیدایت خواهم کردم

یکروز پیدایت خواهم کردم
حتی شده در سوگ پرونه ها
بردامن شمعی جاری از آتش دل
زیر هما ن بارانیکه
گره می زدم عطرشبنم گیسوآنت را
بر مشام بوسه های داغم
وانمود نکن که بی تقصیری
کور شدند همه راه ها
بسکه خیره به چشمان تو ماندند
ومن در نماز التماس به قبله گل سرخ
بو کن دستاهایم را
مانندچلچله های مهاجر ، بهاررا . . .
هنوزهم بوی دل آویز تورا دارند
بنگر بوم چشمان یعقوب وشم
صورت جوان وزیبایت را ببینی
می فهمی عشق چه نقاش ماهری ساخته از م
گوش بده به آهنگ درونم
آوای شِکوِه دلیست که عاشق توست
آری جانسوز است ، درد فراق و انتظار

رحیم فخوری

پروانه تشنه نبود

پروانه تشنه نبود
منقار گنجیشک
بوی باران می داد

رحیم فخوری

ماندنت چه بوی رفتن می دهد

ماندنت
چه بوی رفتن می دهد
اما . . .
امادستان من
دیگر رغبتی
برای گرفتن دامنت ندارد
وبرزبانم
جرئت پرسیدن
بسکه نگاه گریزانت
ازنگاه مغلوب من
پناه می برد
بر قاب پنجره ای که
نقش بسته کوره راهی
در کادر شیشه ای آن
هرگزالتماست نمی کنم
می دانم که
پشت سرت را نیز
برنخواهی گشت
اما . . .
اما . . .
اما دیگر هیچ


رحیم فخوری

هرگز . . . بیادندارم

هرگز . . .
بیادندارم
چه سالی بود
ودرچه ماهی
فاخته ای آمد یهوئی
نهاد آشیانی
بر شانه دلم
و . . .
آنهم بیاد ندارم
چه سالی بود
ودر کدامین ماه
که آوارشد
آشیان بی پرنده
برکنج دلم
اما اینش خوب یادمه
برای سرمای زمستانش
هرروز آشیانی نو
بپا می کنم
بر فرازدل تنگم
به امید . . .
آری فقط به امید
یکبار گیر افتادن فاخته ام
آخر او نمی داند
چه قفسی ساخته ام برایش


رحیم فخوری

بسکه خیالت را می بافم

بسکه خیالت را
می بافم
می بافم
ومی بافم
تامبدل به عینیت شود
هراتفاق انتزاعی تخیلاتم
آنگاه به هوای
عطرتن تو . . .
برمی خیزم


رحیم فخوری