ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | ||||||
2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 |
9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 |
16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 |
23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 |
30 | 31 |
در خاک غیرت، مردها طوفان شدند
همپای عشق، از دم به دم همره شدند
ترک و بلوچ و گیلک ولر، یک جان شدند
همرنگ خون، همقسم ایران شدند
بینام و رنگ اما پر از نور و امید
چون لالهها در دشتها پنهان شدند
شب را شکستند و سحر را ساختند
با شعلهها، آیینهی ایمان شدند
رفتند و نامشان ماند تا به ابد
تا جاودان، تاریخ را عنوان شدند
عطیه چک نژادیان
اگر آن دلبر زیبا گذر آرد ز کوی ما
ببخشم عالمی را من، به لبخند نکوی ما
نه باغ و دشت خواهم من، نه خشت شهر افسانه
که با عشقش جهان بخشم، به یک موی شبروی ما
فلک حیران ز چشمانش، که راز کهکشان دارد
زمین مست است از عطری که آید سوی بوی ما
نگاهش شعلهای از نور، کلامش زمزمهٔ جان
جهان را میبرد از خود، نسیمی از سبوی ما
بخوان فاضل، که این دل را به یادش میزند طوفان
که باشد در غزل او، شکوهی همتای خوی ما
ابوفاضل اکبری
لب و خندهی تو مثال بهار است
هوای تو در جان من بیقرار است
تو از جنس مهری، شبیه ترانه
من آن برگ پژمردهی بیبهانه
نسیم از عبور تو عطر تو گیرد
خدا مستیِ من ز عطرت نگیرد
تو روشنگر این شب بیستاره
من آن سایهی خسته از هر نظاره
غروبم ، که بی نور رویت فسرده
شبی مانده در حسرت ماه مرده
نگاهم به راهت، امیدی دمیده
دلم در هوایت ز شوقی تپیده
تمام وجودم امید وصال است
سرم در پی تو پر از صد سؤال است
نسیمی ز سویت وزیدن گرفته
دل عاشقم رنگ دیدن گرفته
من آن بحر بیانتها در تب تو
که طوفان شود با نسیم لب تو
تو موجی که در سینهام اوج گیرد
که آغوش دریا تو را میپذیرد
فرزاد دانشور
سیب شدی و رویای چیدنت ،
حوایِ بی بهشت کرد
عاقبت مرا.!
ساناز زبرشاهی
چترِ آسمان
با دستانی از ابر بر آغوشت
گسترده شده است،
که مبادا آفتاب
تنِ بلورینت را
در آغوشِ داغِ خود
ذوب کند.
سیدحسن نبی پور
رخ گلگون تو آیینه شرم
تن تو چون پر پروانهها نرم
دل پرمهر تو از شعله عشق
دل ما را به غربت میکند گرم
فروغ قاسمی