ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | |||||
3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 | 9 |
10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 | 16 |
17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 | 23 |
24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 | 30 |
31 |
دل آینهدار نگاهِ ولیست
که آگاه از هر کمین و رهیست
ز تدبیر او فتنه خاموش شد
که عقلش چو خورشید در منزلیست
چو تیرِ ستم در کمان میرود
حرفش چون مسیر وحی علیست
جهان زیر چشمان بیدار اوست
که بیداریاش، خواب را قاتلیست
رهرو نخستین علمدار در راه حق
امینی که آیینهی کاملیست
به یک نیم نگرش، صف آرند
که فرماندهی فتح، آن ساحلیست
ز طوفانِ تردید، دلها رهید
که کشتینجاتِ دلِ ساحلیست
نهانخانهی راز، در قبضهاش
ز اسرار دشمن، خبر حاصلیست
نه شمشیر میخواهد و نه سپاه
سخنش، خودش فتحِ هر مشکلیست
اگر صبر کردیم بر راهِ او
ظهور سپیدی حضورعصر است
به نامش قسم، پرچم حق بلند
که خورشیدِ شبهای بی روشنیست
ولایت اگر روح این عصر ماست
رهروان زمانه سید ما علی است
به فرمان او دل به دریا زنیم
که دریا به پیشش، چو آبِ گِلیست
عطیه چک نژادیان
چو این شب سیاه به پایان رسد،
به لبهای کودک، لبخند دل رسد.
شکوفهست اگر چه به خون تر شده،
ولی باز امید، به جان، دم رسد.
در آوار و آتش اگر مانده اند
، به اذن خدا به مقصد رسد.
روایت تمام است اگر، لحظهای
به دست آبی به کربلا رسد.
کسی آستین از غم افشاند
اگر مهر، مهمان هر آدم رسد.
شما ای چراغان در حق شب،
دلتان پر از نور و سرشار رب
زمین، گرچه تنگست و دیوارها،
شما را نترسانَد این افیونها
که فردا به نام شما میوزد،
نسیمی که از صبر، معنا دهد.
شما پیروزی، اگر زخم هست،
خدا در دلِ زخم، باران ببست.
نه دیوار میمانَد و نه قفس،
که خورشید برخیزد از هر نفس.
کجایند آنان که دم میزنند؟
ز انسان، ز لبخند، غم میزنند؟
کودک میسوزد، جهان خوابهاست،
دل از سنگ و لبها پر از قابهاست.
اگر چشمهی اشک خشکیده شد
صدای حق از دل جوشیده شد.
مگر حق این کودک، بازی نبود؟
خندیدنش نیز سازی نبود؟
ولی آه مظلوم، آتش شود،
و دنیا به زانو ز خواهش شود
عطیه چک نژادیان
نه خوف در دلشان، نه حسرتی به دوش
به نور لطف خدا، رَستهاند از خروش
در آن هراسِ بزرگ قیامتِ کبری
دلِ یمینصفتان نیست از عذاب به جوش
به دست راست قیامت، کتابشان روشن
سپیدکارترین مردمان خاموش
زمین به لرزه فتد، آسمان زِ هم پاشد
ولیک در اَمن باشند، اهل رب به گوش
ز عهد پاک نبوت، نشان گرفتهاند
دلشان چو مهر خدا، پاک و به روح
نه دل به باطل دنیا، نه طمعی به سود
نه چشم بسته به دنیا نه زبان پر زِ جوش
صدا زنند به نامشان، فرشتگانِ نور
که آی خوشرهان این شما و به جوش
سخن نگفتند، الا به مهر و راستی
نگاهشان همه آیات رب ز رئوس
زلال معرفتاند، اهل صدق و صفا
که دل سپرده به لطف خدای وحی به نور
نه زخم خلق، نه تهمت، نه ناسپاسی
نگردد آن دل پاکن از رهشان خموش
و عرش بر سرشان سایهگستر آید باز
ز حوض کوثرشان سیر گردد هر نوش
عطیه چک نژادیان
در خاک غیرت، مردها طوفان شدند
همپای عشق، از دم به دم همره شدند
ترک و بلوچ و گیلک ولر، یک جان شدند
همرنگ خون، همقسم ایران شدند
بینام و رنگ اما پر از نور و امید
چون لالهها در دشتها پنهان شدند
شب را شکستند و سحر را ساختند
با شعلهها، آیینهی ایمان شدند
رفتند و نامشان ماند تا به ابد
تا جاودان، تاریخ را عنوان شدند
عطیه چک نژادیان
دنیاست نقابی ز نقش خیال پنهان شده در پردهی ذرهبال
هر نقش که بینی در این خاک و آب آیینهی وهم است، نه کشف ناب
ما جمله مسافریم در راه نور در جستجوی آن ناپیدای دور
هر رنگ که بر چهرهی هستیست، خواب در خواب ندیدیم رخ آفتاب
دل خانهی اسرار شد، لیک باز قفل است و کلیدش نه از جنس راز
از خویش گریزان، به خویش آمدیم کز خویش به بیخویشی افتادیم
گر نقش جهان بیسرانجام شد در پردهی او، خویش گمنام شد
آتیه زره گمگشتهی این نگاه سرگشته میان سکوت و پگاه
عطیه چک نژادیان
به حسودان که بر من حسادت کنند
دعا دارم از دل، به صد راستی و پند
خدایا، به هر آنکس که از بخت من
گرفتار کین است و پر دلگزند
چنان ده به او کامیابی و بخت
که از حسدش دور گردد زمن
به او آنچنان عزت و فتح ده
که چشمش نماند به راهی نژند
که در اوج شادی، به یاد آردم
نه از روی نفرت، نه با رنگ و بند
عطیه چک نژادیان
یکی هست در این عالم، ولی خاموش میماند
ولی در سینهی او عشق تو پرجوش میماند
سخن با تو نمیگوید، ولی در هر نفس بیشک
هزاران بار نامت بر دلش مدهوش میماند
به چشمش رنگ دلتنگی، به لب خاموشی محض است
ولی در فکر تو هر لحظهای، در جوش میماند
نمیدانی چه آشوبی ز شوقت در دلش برپاست
یکی که در کنارت نیست، اما گوش میماند
عطیه چک نژادیان
نادان شدن به کارِ جهان عینِ داناییست
هر جا که زخم کاریست، مرهم، شکیباییست
با خُردِ خام، خصم مشو، بر جهلشان مپیچ
در اوجِ قدرتت، نَبَود خشم، بیناییست
بگذار تا گمان کنند از فهم، بینصیب
این سادگی ز حکمت و رازِ تواناییست
هر کس به کینه دوخت رهی، در بلا فتاد
آرام باش! صبر، همان فتحِ فرداییست
دنیا دو روزه بیش نَبُوَد، خنده زن به چرخ
این جرعه از سکوت، شرابِ مسیحاییست
عطیه چک نژادیان