یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

من نمی‌خواهم که باشم همچو مردابی

من نمی‌خواهم که باشم همچو مردابی
یا بسان ماهی مرده روی گردابی

دوباره رویشم باید تلاش و کوششم باید
خطا باشد رفتن به سمت و سوی سرابی

به روز و شب شدم دیده بانی بهر مردم
به حرفی شکستن دلم را که خوابی

کنون این من و یاران قدیمی به راه
بگوییم گل و گل بشنویم از جوابی

فروغ قاسمی

اگر اخلاق و رفتارت بود خوش

اگر اخلاق و رفتارت بود خوش
دل و جانت چو باغ گل شود خوش

به گلخندی ز عشق و مهر و ایثار
شبت همچون سحرگاهان دمد‌ خوش
تو گل خوشبوی همیشه بهاری
خوش رویی خوش مرامی برقراری

در فصل یخ زده نامرادی‌ها
پتکی بر سر یخ‌های بی‌ا اعتباری
دل و جانم ز عشقت بی‌قراره
دو چشم خسته‌ام در انتظاره

به آن عهدی که بستم پایدارم
بیا ای عشق من فصل بهاره
دلبرا دل دل مکن باز آ به خانه
تیشه بر ریشه مزن به هر بهانه

عمر ما می‌گذرد مده به بادش
زندگی باشد درختی پر جوانه
بازیچه مدان عشق که بازنده شوی
دلواپس هر لحظه و آینده شوی

گر عاشق و دل خسته جانان گردی
در ظلمت شب چو ماه تابنده شوی

فروغ قاسمی

سال‌ها بر شیشه‌های پنجره از چوب نار

سال‌ها بر شیشه‌های پنجره از چوب نار
پرده‌ها افتاده پر گرد و غبار

با سرانگشتش نسیم، در به در
می‌نویسد باز می‌آید بهار

سال‌ها در شور و ماهور و سه گاه
می‌زند این دل نوای شام تار

روی بال چون حریر شاپرک
دست غم پاشیده گرد انتظار

گل برای بلبل و بلبل برای باغ دل
روی شانه می‌کشد، بار جدایی بی‌قرار

خانه‌های با حریم از مهربانی‌های او
گشته بی در، گشته بی قفل و حصار

می‌برم باز نگاهم دور دور
تا کنم خورشید شادی را شکار

می‌روم تا کوهِ نورِ خاطره
شاید آنجا عشق من آید به کار


فروغ قاسمی

به یمن مقدمت درها همه باز

به یمن مقدمت درها همه باز
به یاد تو کنم روز خود آغاز

ز شعرهای قشنگ عاشقانه
زنم از بهر تو بر زخمه ساز

نشستی در کنارم مات و مبهوت
بگفتی از غم و درد و دو صد راز


بگفتم روزگاران چرخست و دنده
من و تو بهر که باید کنیم ناز

بیا با یکدگر عهدی ببندیم
کنیم دوری ز هر حرص و ز هر آز

فروغ قاسمی

جوان ایستا، مقاوم بهر یاری بود

جوان ایستا، مقاوم بهر یاری بود
جوانی رنگین کمان بهاری بود

جوان پرخروش چو رودی به دشت و کویر
جوانی پرشور خندد جاری و ساری بود

جوان آخرین گل به باغ حرمت عشق
جوانی فصل زندگانی و یاری بود

جوان خط ممتد ببیند در پیش رو
جوانی آیینه بر دست، سواری بود

جوان کوله بار آرزوها به دوش
جوانی نشیند به ره، بی‌قراری بود


فروغ قاسمی

هنوزم عاشق این خانه‌ای تو

هنوزم عاشق این خانه‌ای تو
بنازم گل وشم گلخانه‌ای تو

تویی سرو سهی در باغ خوبی
به علم و معرفت فرزانه‌ای تو

تو عشقی عاشقی شوری امیدی
به جمع عارفان دردانه‌ای تو

شبستان گشته روشن از وجودت
بسوزانی دلت پروانه‌ای تو

ای تمامت مهر و عشق و عاطفه
گل اندرگل تویی مستانه ای تو


فروغ قاسمی

تو ای آموزگارم با وفایی

تو ای آموزگارم با وفایی
بسان آینه نور و صفایی

تویی دانش پژوهان را سرودی
سرود خلقت راز خدایی

منم آشفته در دریای دانش
تویی سرمشق من در ناخدایی


دعا می‌گویمت هر شام و هر روز
اگر آید ز حلقومم ندایی

بزرگی ببخشا ای مربی
اگر سر زد ز شاگردت خطایی

فروغ قاسمی

من و درد و جفا و نامرادی

من و درد و جفا و نامرادی
همه رنگی بدیدم غیر شادی

به خود می‌پیچم از درد و غم عشق
به دست زندگی چون گردبادی


فروغ قاسمی