ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | ||
6 | 7 | 8 | 9 | 10 | 11 | 12 |
13 | 14 | 15 | 16 | 17 | 18 | 19 |
20 | 21 | 22 | 23 | 24 | 25 | 26 |
27 | 28 | 29 | 30 |
اگر بینی تنم خشکیده امروز
به گلدان شکسته بوده دیروز
به خاکستر نشسته این دل من
بیا و در دلم عشقی بیافروز
فروغ قاسمی
اگر عفت نباشد در کلامت
تو هستی فاقد روح سلامت
سخن نیکو بگو با هر که باشد
که از بیحرمتی زاید ملامت
دل و جانم به تو گردیده مفتون
دو چشمم خون سرشکم خون دلم خون
چه سازم با سرانجام چنین عشق
نه باغی مانده و نی گل نه گلدون
ای که با صدها گنه آلودهای
پنجره سوی چه کس بگشودهای
تا به کی سنگی زنی بر شیشهها
تو که دشمن با خودِ خود بودهای
خنده از دل میبرد افسردگی را
خنده از جان میبرد دلمردگی را
من از عشق و وفا با تو بگویم
دهد شوقی و شوری زندگی را
شب و روز خدا را صدا میکنم
تو را از ته دل دعا میکنم
تو را دوست دارم نگویم به تو
به جان و دل خود جفا میکنم
فروغ قاسمی
دل ما را شکستی دلت بشکسته بادا
زدی خنده به اشکم به اشکت خنده بادا
به هر دستی که دادی به آن هم پس گرفتی
تو مُردی در دل من چه گویی زنده بادا
فروغ قاسمی
به روز شاد میلاد کبوتر
به آن لحظه که آیی و زنی در
به چشم پرشکوه میخک سرخ
تو را خواهم تو را ای عشق برتر
فروغ قاسمی
منم سرکش تو میخواهی که رامم
گلازینی تو را کی گل بنامم
فریبت گر خورم صد بار دیگر
چه سازم من هنوزم خشت خامم
فروغ قاسمی
نه ای پونه کنار جو نشینی
و یا موجی که ساحل را گزینی
بسان شاپرک در رویش گل
خدا را هم صدایی بهترینی
فروغ قاسمی
هنوزم چلچراغ خانهای تو
گل یکتای این کاشانهای تو
هنوزم همچو گلهای بهاری
به قاب پنجره دلبستهای تو
نگاهت نم زده از باران اشکت
لبت خندان که از غم رستهای تو
اگر در باورت داری خدا را
ز غمها تا ابد بگسستهای تو
فروغ قاسمی
جارو زدم آب پاشیدم گفتم شاید میایی
در پرده عشقت زدم با ساز دل نوایی
گر بینیم نشناسیم آه و فغان و افسوس
سوزاندهای از بس مرا در آتش جدایی
ریزم ز شوق دیدنت الماس اشک دیده
خندی به من کی باشد این اشک تو را بهایی
گفتم میان این همه آدم نمای بی روح
شاید دهم قلب تو را با اشک خود صفایی
در زندگی باشد تو را صدها شعار و فریاد
اندر عمل ویرانگر صد لانه وفایی
به بندهها راز دل غم زدهام نگویم
زانکه بود مرا به دل مهرآفرین خدایی
فروغ قاسمی